بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بُعْكُوكَةُ النَّاس: مجتمع مردم. بَعْكُوكاء: بدى و شور و غوغا. بَعكُوكَة: باشگاه. (بَعْكَرَهُ) بِالسَّيْفِ: بريد آن را با شمشير. رَمْلَةٌ (بَعْكَنَة): ريگ شنزار كه گذشتن از آن دشوار باشد. (بَعَلَ) الرَّجُلُ بُعُولَةً، م: شوهر گرديد آن مرد. بَعَلَ عَلَيْهِ: سركشى نمود بر او. بَعِلَ بِاَمْرِهِ، ف: متحير و ترسان و عاجز گشت از چاره كار. بَعِل و بَعِلَة، ص: مذكر و مؤنث شوهر و زن. وَ اَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلى شَيْخاً (آيه): من پيرزنم و اين شوهرم شيخ و پيرمرد است. باعَلَ الْقَوْمُ قَوْماً: ازدواج كردند با همديگر. باعَلَ فُلانٌ فُلاناً: مجالست و همنشينى كرد با وى. مُباعَلَة و بِعال و تَباعُل: مُلاعبه، شوخى زن و شوهر با همديگر، جماع نمودن، زناشوئى كردن. تَبَعَّلَتْ: فرمانبردارى شوهر كرد، يا خود را براى شوهر آراست. اِسْتَبْعَلَ الْمَكانُ: زمين بلند گرديد آنجا. اِسْتَبْعَلَ الرَّجُلُ: شوهر گرديد آن مرد. بَعْلى: زراعت ديمى. بَعْل - بِعال و بُعُول و بُعُولَة، ج: زمين بلند كه بر آن باران كم بارد و هر درخت و نخل و زراعتى كه از بيخ آب خورد بى آنكه آن را نهرى باشد يا از باران آب خورد، سنگينى عيال مرد، شوهر. بَعْلَة: زن شوهردار. بَعِلَة: زن كه جامه آراسته پوشيدن نتواند. (بَعْلَبَك): نام شهر معروفى است در شامات و منسوب به او بعلبكى.