بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بُغدَدِلى: ساختمانى از چوب و گچ. بَغْدَدَة: حيا، شرم روئى. تَبَغْدَدَ: احساس شرم روئى كرد. (بَغِرَ) الْبَعيرُ بَغَراً، ف م: به بيمارى تشنگى مبتلا شد بَغِر و بَغير، ص بَغارى و بُغارى، ج. بَغَرَتِ السَّماءُ بَغْراً، م: سخت باريد باران به يكدفعه. بُغِرَتِ الْاَرضُ، ل: آب داده شد زمين. بَغَرَ النَّجْمُ بُغُوراً: افتاد ستاره نجم و دليل باران گرديد. بَغْر و بَغَر: دفعه سخت از باران. بَغْرَة: زمينى كه بعد باران كاشته شود. لَهُ بَغْرَةٌ مِنَ الْعَطا: او دائم العطا است، ريزش دست دارد. بَغَر: تشنگى كه از آب رفع نشود، يا تشنگى شتر كه در آن بميرد، آب ناگوار كه از خوردن آن چارپا بيمار گردد. تَفَرَّقُوا شَغَرَ بَغَرَ و شِغَرَ و بِغَرَ: متفرق شدند به هر جانب و طرف. (بَغَزَهُ) بَغْزاً، ن: زد او را به چوب دستى و پا. بَغْز: بازى كردن شتر، نشاط، سرعت حركت. باغِز: نشاط، مرد اقدام كننده بر فجور و كارهاى ناشايست و در بدى از حد گذشته، به نشاط آرنده. باغِزِيَّة: لباسى است مانند حرير يا از خز. (بُوغاز( - بَواغيز، ج: تنگه معروف )قسمت آبى است كه مابين دو خشكى واقع باشد). (بَغْس(: سياهى )لغت يمن است). (بَغَشَتِ) السَّماءُ بَغْشاً: باران نرم و ضعيف باريد. اَرضٌ مَبْغُوشَة، ص: زمين كه باران ضعيف بر آن باريده باشد.