بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
وَ الصَّبِىُّ يَبْغَشُ اِلَيْهِ: كودك سوى او مى خيزد. بَغْش: پيدا آمدن ذرات هوا در روزن و سوراخ از آفتاب. اِبْغاش: باران ضعيف رسانيدن زمين را. بَغْش: باران آهسته نرم كه روان نشود. مَطَرٌ باغِش: باران ضعيف. (بَغِضَهُ) بَغَضاً، ف: دشمن داشت او را. بَغِضَ جَدُّكَ: واژگون شود بخت تو. نَعِمَ اللَّهُ بِكَ عَيْناً و بَغِضَ بِعَدُوِّكَ عَيْناً: خوش گرداند خدا تو را و خوار دارد دشمن تو را. بَغُضَ بَغاضَةً، ك ن ف: دشمن روى شد. اَبْغَضَهُ: دشمن داشت او را. تَباغُض و مُباغَضَة: دشمنى كردن با يكديگر. بَغَّضَهُ اِلَيْهِ تَبْغيضاً: دشمن گردانيد او را به وى. تَبَغَّضَ: دشمنى نمود. قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ اَفْواهِهِمْ (آيه): كينه توزى از گفتارشان پيدا است. بُغْض: دشمنى. بِغْضَة و بَغْضاء: دشمنى سخت. بَغيض: دشمن. مُبْغَض: كَريه، تنفرآميز، نفرت انگيز. مَبْغُوض: مكروه، منفور.