فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
(بَقَّ) بَقّاً، ن: بسيار گشاد و فراخ شد در بزرگى.
بَقَّ عيالَهُ: جدا نمود عيال خود را.
بَقَّ وَ بَقَقَ مالَهُ: پراكنده ساخت مال او را.
بَقَّ الْعَطِيَّةَ: فراوان عطا كرد او را.
بَقَّ النَّبْتُ: روئيد گياه.
بَقَّ الْجِرابَ: شكافت انبان را.
بَقْبَقَ الْماءُ: غلغل كرد، حباب برآورد.
بَقْبَقَ: پرحرفى كرد، ياوه گفت.
بَقْباق: ياوه سرا، هرزه گو، وراج.
بَقْبُوقَة: جوش چرك دار، كورك.
اَبَقَّتْ و بَقَّتِ الْمَراَةُ: بسيار شد اولاد زن.
اَبَّقَ و بَقَّ عَلَى الْقَوْمِ بَقّاً و بَقاقاً: بسيار پرگوئى كرد با ايشان.
بَقَّتِ السَّماءُ: سخت باريد.
اَبَقَّ الْوادى: از بين رفت خس و خاشاك رودخانه.
اَبَقَّتِ الْغَنَمُ فِى الْجَدَبِ: بچه داد گوسفند لاغر در سال قحط.
اِبْقاق: گشاد گردانيدن چيزى.
بَقْبَقَ عَلَيْنَا الْكَلامَ: پريشان گفت و طولانى كرد سخن را.
بَقْبَقَ الْكُوزُ بَقْبَقَةً: صدا كرد كوزه از آب.