بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَقَرَ الْهُدْهُدُ الْاَرضَ: ديد آب را در زير زمين. بَقَرَ فيهِمْ: تفتيش كرد و پى برد به امور ايشان. بَقِرَ الْكَلْبُ بَقَراً، ف: شگفت داشت سگ به ديدن گاو. بَقِرَ الرَّجُلُ بَقْراً و بَقَراً: فروماند بينائى او از ديدن دور. بَقَّرَ تَبْقيراً: بازى بقيرى كرد و آن بازى با گل است و كچل كچل گويند. تَبَقَّرَ تَبَقُّراً: گشاده شد. تَبَقُّر: وسعت در مال و علم. بَيْقَرَ الرَّجُلُ: هلاك گردانيد و فاسد ساخت، متكبرانه رفت، درمانده شد، شك كرد در چيزى، بمرد، گروه را در بيابان گذارد و خود به شهر مقيم شد، جائى رفت كه خبرش معلوم نيست، سرجنبان با شتاب رفت، حريص گشت، بازداشتن مال از مردم، هجرت از جائى بجائى كرد. بَيْقَرَ الدَّارَ: فروكش شد در خانه. بَيْقَرَ الْفَرَسُ: برداشت دست را، شگفت داشت اسب به ديدار گاو. تَبَيْقَرَ: گشاده و وسيع شد. بَقَرَة - بَقَر و بَقَرات و بُقُر و بُقْران و بَقَّار و اُبْقُور و بَواقِر، ج: گاو نر يا ماده به شكل. باقِر و بَقير و بَيْقُور و باقُور و باقُورَة: (اسم جمع) پرنده اى است ابلق يا خاكسترى يا سفيد. بُقَر: بلا، دروغ واضح.