بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَقْط: متاع و اسباب خانه، تفرقه. بَقَط: ميوه كه وقت چيدن ميوه ها بجا ماند و چيده نشود، گروه مردم، جماعت متفرق، پاره چيزى. بُقْطَة: گروه مردم، جماعت پريشان. بُقاط: يك مشت كشك. بُقَّاط: دانه فشرده، ثفل دانه. بُقُوطى: تفت ميوه. (بُقْطُرِيَّة): جامه هاى سفيد و گشاد. (بَقِعَ) بَقَعاً، ف: اختلاف رنگ يافت و پيسه گرديد. بَقِعَ بِهِ: اكتفا كرد به آن. بَقِعَتِ الْاَرضُ مِنْهُ: خالى شد زمين از آن. بَقِعَ الْمُسْتَقى: از آب بعض بدن آبكش تر گرديد. بَقَعَ بَقْعاً، م: رفت. ما اَدْرى اَيْنَ بَقَعَ: نميدانم كجا رفت. بَقَعَتْهُمْ باقِعَةٌ: رسيد ايشان را بلا و سختى. بَقْع: بهتان زدن كسى را و سخت گفتن. بَقَّعَ الرَّجُلُ تَبْقيعاً: جائى رفت آن مرد. بَقَّعَ الصَّباغُ الثَّوْبَ: بعض جامه را رنگرز بدون رنگ گذاشت. اُبْتِقُعَ لَوْنُهُ، ل: متغير گرديد. اِنْبَقَعَ: شتافت و سرعت گرفت. تَبَقَّعَ: لكه دار شد، لك برداشت. بُقْعَة: لكه، لك، مكان، محل.