بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بُقامَة: پشم پاك شده كه آن را ريسند، مرد كم عقل و سست رأى، ريزه پشم كه وقت حلاجى بريده باشد، تراشه نجاران. بَقَّم: چوبى است سرخ كه بدان رنگ كنند و به فارسى بكم گويند. بُقَّم: درخت بادام به شكل. (اَبْقَنَ) الرَّجُلُ: فراوانى شد ناحيه او. (بَقاهُ) بِعَيْنِهِ بَقاوَةً: نظر كرد و نگريست بسوى او. بَقَوْتُهُ بَقْواً و بَقاوَةً: نگاهبانى نمودم او را و نگاهداشتم. اُبْقُهُ بَقْوَتَكَ مالَكَ: نگاهدار او را چنانچه مال خود را نگاه ميدارى. (بَقِىَ) بَقاءً و بَقى بَقْياً، ف ض: زيست و زندگانى كرد در جهان. بَقاهُ بَقْياً، ض: نگاهداشت او را و نگريست بسوى او. اَبْقاهُ و بَقَّاهُ و تَبَقَّاهُ و اِسْتَبْقاهُ: زنده و باقى گذاشت او را، نگاهداشت او را. بَقِىَ: ماند، دوام آورد، بجا ماند، توقف كرد، باقى ماند. بَقِىَ، تَبَقّى: زيادى آمد. اَبْقى: از دست نداد. اَبْقى عَلى حَياتِهِ: نجاتش داد، رهانيد، رهائى داد. اَبْقَيْتُ عَلَيْكَ: ترحم و رعايت نمودم بر تو. اِبْقاء: اصلاح ميان قوم. مُبْقِياتُ الْخَيْل: اسبانى كه رفتار آنها ادامه دارد، بعد از واماندن اسبان ديگر. اِسْتَبْقى مِنَ الشَّىْ ءِ: گذاشت بعض آن چيز را. اِسْتَبْقى: نگه داشت، حفظ كرد، ازدست نداد. بَقاء: ادامه، تمديد، دنباله، توقف، ماندگارى، فناناپذيرى، جاودانى، زندگى پس از مرگ. وَ يبْقى وَجْهُ رَبِّكَ (آيه): ميماند وجه پروردگار تو. ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللَّهِ باقٍ (آيه): آنچه نزد شما است تمام ميشود و آنچه نزد خدا است باقى است. باقى: زنده ئيكه انتها ندارد اندازه وجودش، از نامهاى خداوند تعالى.