بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَلْتَعِىّ: زبان آور فصيح، كسى كه در سخن زبانش پيچيده شود. بَلْتَعانى و مُتَبَلْتَع: كسى كه به تكلف زيركى نمايد و حال آنكه نداشته باشد. تَبَلْتُع: زبان آورى و تيز زبانى كردن، دعوى زيركى. (بَلْتَم): مرد عاجز سنگين زبان، خلق و مردم. (بَليث): علف ريزه خشك دوساله كه سياه گرديده باشد. دَميثٌ بَليث: نرم خوى. (بُلْثُوق) - بَلاثِق، ج: آب جمع آمده در جائى يا پهن باشد بر زمين. (بَلَجَ) الصُّبْحُ بُلُوجاً، ن: روشن شد صبح. لَيْلَةُ الْقَدْرِ بَلْجَةٌ (حديث): شب قدر نورانى است. بَلَجَ، ض: بگشاد، يا گشود، باز كرد. بَلِجَ الْحَقُّ، ف: حق آشكار شد، نمايان شد. بَلِجَ بَلَجاً: شادمان شد. بَلِج: گشاده ابروشدن و گشادگى آن. تَبَلَّجَ و اَبْلَجَ الصُّبْحُ: روشن شد. اَبْلَجَهُ: هويدا و گشاده كرد آن را. تَبَلَّجَ: خنديد و شاد شد. اِنْبَلَجَ الصُّبْحُ و اَبْلَجَ و تَبَلَّجَ: روشن گرديد صبح. اِبْليلاج: نيك هويدا شدن. اِبْلِئْجاج: گشاده و هويدا گرديدن. رَجُلٌ بَلْج: مرد گشاده روى. بَلْجَة: سفيده صبح، گشادگى ميان دو ابرو، روشن. بُلُج: گشادگيهاى مفارق مو از سر، جائى كه موهاى سر را مى گشايند و بدو طرف قسمت ميكنند.