بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بالِد: مقيم و ملازم جائى. اَبْلَد: كند خاطر، بزرگ خلقت، مرد گشاده ابرو. بَلادَة: مستى و كندى خاطر. بَليد: كُند خاطر، افسرده دل كه به نشاط نيايد، خِرِف، بى شعور. مَبْلُود: بى خرد. مُبْلَنْدى: شتر پر گوشت استوار قامت. بَلَنْدى: پهنا. بَلَدِىّ: بومى، اهلى. بَلَدِىُّ فُلانٍ: هم ميهن. مَجْلِسُ بَلَدِىّ: انجمن شهر. بَلَدِيَّة: شهردارى. بَلادَة: كودنى، حماقت، نادانى. تَبْليد: سازش با آب و هواى تازه. بَلَدان: شهر بصره و كوفه. اِمْرَاَةٌ (بَلْدَح): زن تناور. بَلَنْدَح: كوتاه و فربه. بَلْدَحَ: خود را بر زمين زد و وفاى به عهد نكرد. اِبْلَنْدَحَ الْمَكانُ: فراخ شد آنجا. اِبْلَنْدَحَ الْحَوْضُ: منهدم گشت و شكسته گرديد. اِبْلِنْداح: ويران شدن گياه. (اِبْلَنْدَكَ): وسيع و گشاد شد. اِبْلَنْدَكَ الْحَوْضُ: برابر زمين گرديد حوض. (بَلْدَم): بالاى سينه يا حلقوم، سر معده، يا قصبةالرّيه، يا آنچه از حلقوم اسب جنبان باشد، مرد كُند خاطر، شمشير كُند. بِلْدام و بَلَنْدَم: مرد كند خاطر، شمشير كُند. بَلْدَمَ الرَّجُلُ: ترسيد و خاموش شد مرد. (بَلْذَم): آنچه جنبان و در حركت باشد از حلقوم اسب.