بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَدَلَ الشَّىْ ءَ: رفت درحالى كه گرانبار شده به اين چيز. اِدْل: درد گردن، هرچه به آن گرانبار روند، شير ترش شده. جاءَنا بِاِدْلَةٍ ماتُطاقُ حَمْضاً: آورد به جهت ما شير ترش كه روى درهم كشيده ميشود از ترشى آن. (اَدَمَ) بَيْنَهُمْ اَدْماً، ض: اصلاح كرد ميان آنها را و الفت داد. اَدَمَ الْخُبُزَ و ادَمَ: آميخت نان را به خورش. اَديم و مَاْدُوم، ص. اَدَمَ الْقَوْمَ: نان آن قوم را به خورش آميخت. اَدَمَهُمْ، ن: مقتدا و پيشواى آنها گرديد. اَدِمَ و اَدُمَ، اُدْمَةً و اَدَماً، ف ك: به رنگ گندم گونى شد - ادَم ص مذكر - اُدْم و اُدْمان، ج - اَدْماء و اَدْمانَة (نادر)، ص مونث - اُدْم، ج. ادَمَ بَيْنَهُمْ ايداماً: اصلاح كرد ميان ايشان را و الفت داد. ادَمَ الْاَديمَ: ظاهر ساخت باطن پوست يا روى آن را. رَجُلٌ مُؤْدَمٌ مُبْشَرٌ: مرد دانا و تجربه كار. اَدَّمَ الْخُبُزَ: بسيار آميخت نان را به خورش. اِئْتَدَمَ الْخُبُزَ ايتِداماً: نان را به نانخورش آميخت. اِئْتَدَمَ الْعُودُ: طراوت گرفت چوب. اَدْم: پيشواى قوم و مقتدا. هُوَ اَدْمُ اَهْلِهِ و اَدْمَتُهُمْ و اِدامُهُمْ: او پيشواى اهل و مقتداى آنهاست. اُدْم - اَدام، ج: هر چيز كه اصلاح خوراك كند مانند سركه و نمك و غيره. اَدَم: قبر، خرمائيست آن را برنى گويند. اَدْمَة: پيشواى قوم و مقتداى آنها كه شناخته شوند بدان. اُدْمَة: خويشى و وسيله، آميزش و موافقت، رنگ گندم گونى، رنگى است از رنگهاى شتر كه مايل به سياهى يا سفيدى باشد يا آن سفيدى خالص است يا رنگى از رنگهاى آهوان مايل به سفيدى. اَدَمَة: پيشوا و مقتداى قوم، خويشى و وسيله، جانب درون پوست يا ظاهر آن كه موى روئيده شود، پوست ظاهر سر، باطن زمين. اِدام: نان خورش، پيشوا و مقتداى قوم، هر موافق و سازگار.