بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَرُزّ و اُرُزّ و اُرز ورُزّ و رُنْز و ارُز و اَرُز: دانه برنج معروف به شكل. ارِزَة: شتر بسيار قوى، شب سرد، درخت بيخ محكم. اَريز: شبنم، بزرگ قوم، روز سرد. مَاْرِز: پناهگاه. (اَرَسَ) اَرساً و اَرَّسَ تَاْريساً: كشاورز گرديد. اَرَّسَهُ تَاْريساً: كار و خدمت گرفت از او. اِرس: اصل پاك. اَريسىّ و اَريس و اِرّيس - اَريسُون و اَرارِسَة و اَراريس و اَرارِس و اِرّيسُون، ج: امير. (اَرِسْطُقْراطىّ): اشرافى، اعيانى. (اَرَسْطُو): فيلسوف معروف معلم اول. (اَرَشَ) اَرشاً، ن: عطا كرد، برانگيزانيد. اَرَّشَ النَّارَ تَاْريشاً: برافروخت آتش را. اَرَّشَ بَيْنَ الْقَوْمِ: بدى افكند ميان قوم. اَرَّشَ الْحَربَ: برانگيخت جنگ را. اِئْتَرِشْ مِنْهُ خُماشَتَكَ: بگير از او ارش و ديت خراشى را كه در شرع براى او ديتى معين نشده. اَرش - اُرُش، ج: ديت جراحات، طلب ديت، رشوت، خراش، خصومت، خلق، نقصان جامه به جهت آنكه سبب ارش و خصومت است. بَيْنَهُما اَرشٌ: ميان هر دو خصومت و اختلاف است. ما اَدْرى اَىُّ الْاَرشِ هُوَ: نميدانم كدام خلق است. مَاْرُوش: مخلوق.