بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَزِج: تبختركننده. (اَزَحَ) اُزُوحاً، ض: سخت بهم دركشيده شد و درنگ كرد و پس ماند. اَزَحَتِ الْقَدَمُ: لغزيد پاى. اَزَحَ الْعِرقُ: جنبيد و جست رگ. تَاَزَّحَ تَاَزُّحاً: درنگى كرد و بازايستاد از كارى و پس ماند. اَزُوح: سركش و تخلف كننده از اخلاق نيكو، اسبى كه مى ايستد و نمى رود. (اَزْخ(: گاو نر وحشى )لغتى است در اَرَخَ) (اَزاذ): نوعى از خرما. (آزَرَهُ) مُؤازَرَةً: معاونت كردن با هم، مساوات، برابر و مقابل شدن، قوت دادن بعض زراعت بعض ديگر را، پيچيدن كِشت. تَاَزَّرَ بِالْاِزارِ و اِئْتَزَرَ: پوشيد اِزار را. تَاَزَّرَ النَّبْتُ: دراز شد گياه و قوى گرديد. تَاْزير: اِزار پوشانيدن، قوى ساختن. نَصرٌ مُؤَزَّرٌ: اعانت كافى و بسيار. نَعْجَةٌ مُؤَزَّرَة: ماده ميش كه پاهايش سياه باشد. اَزْر: احاطه، قوت، ضعف، اعانت، پشت، محكمى، نيرو. اُشْدُدْ بِهِ اَزْرى (آيه): محكم گردان به او پشت مرا. فَازَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ (آيه): پس نيرو داد تا سخت شد. اُزْر: جاى بستن اِزار. اِزْر: اصل، چادر. اِزْرَة: هيئت اِزارپوشى.