بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تَازَفُوا: قريب و نزديك شدند بعض ايشان ببعضى. تَازُف: قدم نزديك گذاردن. اَزَف: تنگى، بدى زندگانى، نزديك. ازِفَة: قيامت. اَزْفى: سرعت، نشاط. مَاْزِفَة - مَازِف، ج: نجاست، سرگين مردم و ستور. (اَزِقَ) صَدْرُهُ اَزَقاً و اَزْقاً، ف ض و تَاَزَّقَ: تنگ شد سينه او يعنى غمگين گرديد. اُسْتُوزِقَ عَلى فُلانٍ: تنگ شد مكان بر وى. اَزَق: تنگى. مَاْزِق: جاى تنگ، ميدان جنگ، تنگنا، حالت ناگوار، وضع بد. (اَزَلَهُ) اَزْلاً، ض: بازداشت او را. اَزَلَ الْفَرَسَ: كوتاه كرد ريسمان اسب را و واگذاشت او را به سر خود. اَزَلْتُ الرَّجُلَ: تنگى و سختى گرفتم بر او. اَزَلُوا اَمْوالَهُمْ: نگذاشتند شترهاى خود را بسوى چراگاه از ترس يا از قحط. اَزَلَ فُلانٌ: در قحط سال درآمد. سَنَةٌ مُؤْزِلَةٌ: سال قحطآور. تَاَزَّلَ صَدْرُهُ: تنگ شد سينه وى. اَزْل: تنگى و سختى و قحطى سال. اَزِل: سخت اَزْلٌ اَزِلٌ: قحطى بسيار سخت. اِزْل: دروغ و بلا. مافى حُبّى اِزْلٌ: (مثال)نيست در دوستى من دروغى. اَزَل: هميشگى، زمانى كه او را اول و ابتدا نباشد. اَزَلىّ: جاويد، آخرت، جاودانى، فناناپذيرى. مَاْزِل: جاى تنگ. سَنَةٌ اَزُولٌ - اُزْل، ج: سال سخت.