بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
(اَزَمَ) اَزْماً و اُزُوماً، ض: سخت گزيد به تمام دهن. ازِم و اَزُوم، ص. اَزَمَ الْفَرَسُ عَلى فاسِ اللِّجامِ: بگرفت اسب لگام يا دهانه را بدندان. اَزَمَ الْعامُ، ض يا ف: سخت شد قحطى آن سال. اَزَمَ عَلَيْنَا الدَّهْرُ، ض ف: سخت شد بر ما روزگار و كم گرديد خير آن. اَزَمَ الْقَوْمَ اَزْماً، ض: از بيخ بركند قوم را. اَزَمَ بِصاحِبِهِ و بِالْمَكانِ: لازم گرفت رفيق خود و آنجا را. اَزَمَ الْحَبْلَ وَ غَيْرَهُ: سخت تافت ريسمان و غير آن را. اَزَمَ عَلَيْهِ: مداومت كرد بر آن. اَزَمَ لِضَيْعَتِهِ: نگاهبانى كرد آن را. اَزَمَ الرَّجُلُ: امساك نمود از خوراك. اَزَمَ الْبابَ: بند كرد دَر را. اَزِمَ الشَّىْ ءُ اَزَماً، ف ض: درهم كشيده شد اين چيز. اَزِمَ بِالشَّىْ ءِ: ملازم آن شد. اَزِمَ بى عَلى فُلانٍ: دردناك شد. مُتَاَزِّم: آنكه او را سختى سال رسيده باشد. تَاَزَّمَ الْقَوْمُ دارَهُمْ: اقامت كردند در خانه هاى خود.