فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
(اَسْفَل): پائين، ته، پا.
(اَسْفَلْت): قير ريزى، اسفالت.
(اِسْفيداج): سفيدآب شيخ.
(اِسْفَنْج) - اِسْفَنْجَة، واحد: جسمى به شكل،سوراخ سوراخ بيشتر روئيده مى شوددرته آبهابفارسى آن را ابر مرده و ابر كهن گويند.
(اِسْفَنْد): اسپند.
(اِسْقَنْقُور( - )و بحذف همزه): قسمى از حيوانات برى كه در بلاد گرمسير است و داراى دم كوتاه به شكل.
(اِسْقيل): پياز دشتى، پياز موش، عنصل، بصل الفار خوانده شده.
(اِسْكِلَة) - اَساكِل، ج: ميناء، بندرگاه.
(اِسْكَتان)واَسْكَتان - اَسْك و اِسْك و اِسَك، ج: دو كنار لب رحم يا دو طرف بچه دان كه متصل بدو كنار او است.
مَاْسُوكَة: زنى كه ختنه كننده او خطا كرده و غير موضع ختنه او را بريده باشد.
اِسْكارَة: سيخ كباب.
اِسْكاف: پنبه دوز.
اِسْكَربُوط: بيمارى خون.
اُسْكُفَّة: آستانه (عتبه در).
(اِسْكُملَة، اِسْكَمْلى): كرسى كوچك، چهارپايه، عسلى.
(اِسْكَنْدَرُالْاَكْبَرُ): اسكندر كبير.
(اِسْكَندَرِيَّة): بندر مصر كنار درياى مديترانه.
(اِسْكُولابى): درمان شناسى.
(اِسْكيم): جامه بلند كشيشان.
(شَلَحَ الْاِسكيمَ): از جماعت كشيشان خارج شد.
(اِسْكيمُو): بوميان شمال امريكاى شمالى.
(اَسُلَ) الرَّجُلُ اَسالَةً، ك: كشيده رخسار شد آن مرد.
اَسَّلَ الْمَطَرُ تَاْسيلاً: رسيد ترى و نم باران باسله دست.