رابعه در راه كعبه هفت سال چون به نزديك حرم آمد به كام قصد كعبه كرد روز حج گزار بازگشت از راه و گفت اى ذوالجلال چون بديدم روز بازارى چنين يا مرا در خانه ى من ده قرار تا نباشد عاشقى چون رابعه تا تو مي گردى درين بحر فضول گه ز پيش كعبه بازت مي دهند گر ازين گرداب سر بيرون كنى ور درين گرداب مانى مبتلابوى جمعيت نيابى يك نفس بوى جمعيت نيابى يك نفس
گشت بر پهلو زهى تاج الرجال گفت آخر يافتم حجى تمام شد همى عذر زنانش آشكار راه پيمودم به پهلو هفت سال او فكندى در رهم خارى چنين يا نه اندر خانه ى خويشم گذار كى شناسد قدر صاحب واقعه موج برمي خيزد از رد و قبول گه درون دير رازت مي دهند هر نفس جمعيتى افزون كنى سر بسى گردد ترا چون آسيامي بشولد وقت تو از يك مگس مي بشولد وقت تو از يك مگس