كرده بود آن مرد بسيارى گناه بار ديگر نفس چون قوت گرفت مدتى ديگر ز راه افتاده بود بعد از آن دردى درآمد در دلش چون بجز بى حاصلى بهره نداشت روز و شب چون قليه وى بر تابه اى گر غبارى در رهش پيوست بود در سحرگه هاتفيش آواز داد گفت مي گويد خداوند جهان عفو كردم، توبه بپذيرفتمت بار ديگر چون شكستى توبه پاك ور چنانست اين زمان اى بي خبربازآى آخر كه در بگشاده ايم بازآى آخر كه در بگشاده ايم
توبه كرد از شرم، بازآمد به راه توبه بشكست و پى شهوت گرفت در همه نوعى گناه افتاده بود وز خجالت كار شد بس مشكلش خواست تا توبه كند زهره نداشت دل پر آتش داشت در خونابه اى ز آب چشم او همه بنشست بود سازگارش كرد، كارش ساز داد چون در اول توبه كردى اى فلان مي توانستم ولى نگرفتمت دادمت مهل و نگشتم خشم ناك آرزوى تو كه بازآيى دگرتو غرامت كرده باز ايستاده ايم تو غرامت كرده باز ايستاده ايم