حكايت مردى گران جان كه در بيابان به درويشى رسيد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مردى گران جان كه در بيابان به درويشى رسيد





  • بس سبك مردى گران جان مي دويد
    گفت چون دارى تو اى درويش كار
    مانده ام در تنگناى اين جهان
    مرد گفتش اينچ گفتى نيست راست
    گفت اگر اينجا نبودى تنگنا
    گر ترا صد وعده ى خوش مي دهند
    آتش تو چيست دنيا درگذر
    چون گذر كردى دل خويش آيدت
    آتشى در پيش و راهى سخت دور
    تو ز جمله فارغ و پرداخته
    گر بسى ديدى جهان، جان برفشان گر بسى بينى نه بينى هيچ تو
    گر بسى بينى نه بينى هيچ تو



  • در بيابانى به درويشى رسيد
    گفت آخر مي بپرسى شرم دار
    تنگ تنگ است اين جهانم در زمان
    در بيابان فراخت تنگناست
    تو كجا افتاديى هرگز به ما
    آن نشان زان سوى آتش مي دهند
    هم چو شيران كن ازين آتش حذر
    پس سراى خوش شدن پيش آيدت
    تن ضعيف و دل اسير و جان نفور
    در ميان كارى چنين برساخته
    كز جهان نه نام دارى نه نشان چند گويم بيش ازين كم پيچ تو
    چند گويم بيش ازين كم پيچ تو


/ 333