گر شود آن خلط و آن خون كم ازو آنك حسن او ز خلط و خون بود چند گردى گرد صورت عيب جوى گر برافتد پرده از پيشان كار محو گردد صورت آفاق كل دوستى صورتى مختصر وانك او را دوستى غيبيستهرچ نه اين دوستى ره گيردت هرچ نه اين دوستى ره گيردت
زشت تر نبود درين عالم ازو دانى آخر كان نكويى چون بود حسن در غيبست، حسن از غيب جوى نه همى ديار ماند نه ديار عزها كلى بدل گردد به ذل دشمنى گردد همه با يك دگر دوستى اينست كز بى عيبى استبس پشيمانى كه ناگه گيردت بس پشيمانى كه ناگه گيردت