حكايت حلاج كه در دم مرگ روى خود را به خون خود سرخ كرد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت حلاج كه در دم مرگ روى خود را به خون خود سرخ كرد





  • چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
    چون زبان او همي نشناختند
    زرد شد خون بريخت از وى بسى
    زود درماليد آن خورشيد و ماه
    گفت چون گلگونه ى مردست خون
    تا نباشم زرد در چشم كسى
    هركه را من زرد آيم در نظر
    چون مرا از ترس يك سر موى نيست
    مرد خونى چون نهد سر سوى دار
    چون جهانم حلقه ى ميمى بود
    هر كه را با اژدهاى هفت سر زين چنين بازيش بسيار اوفتد
    زين چنين بازيش بسيار اوفتد



  • جز انا الحق مي نرفتش بر زبان
    چار دست و پاى او انداختند
    سرخ كى ماند درين حالت كسى
    دست بريده به روى هم چو ماه
    روى خود گلگونه بر كردم كنون
    سرخ رويى باشدم اينجا بسى
    ظن برد كاينجا بترسيدم مگر
    جز چنين گلگونه اينجا روى نيست
    شيرمرديش آن زمان آيد به كار
    كى چنين جايى مرا بيمى بود
    در تموز افتاده دايم خورد و خور كمترين چيزيش سر دار اوفتد
    كمترين چيزيش سر دار اوفتد


/ 333