حكايت خواجه اى كه بايزيد و ترمذى را در خواب ديد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت خواجه اى كه بايزيد و ترمذى را در خواب ديد





  • خواجه اى كز تخمه ى اكاف بود
    گفت شب در خواب ديدم ناگهى
    هر دو دادندم به سبقت سرورى
    بعد از آن تعبير آن كردم تمام
    بود تعبير اين كه در وقت سحر
    آه من مي رفت تا راهم گشاد
    چون پديد آمد مرا آن فتح باب
    كان همه پيران و آن چندان مريد
    بايزيد از جمله مرد مرد خاست
    گفت چون بشنودم آن شب اين خطاب
    من ز تو چون خواهم و درد تو نه
    آنچ فرمايى مرا آنست خواست
    نه كژى نه راستى باشد مرا
    آنچ فرمايى مرا آن بس بود
    اين سخن آن هر دو شيخ محترم
    بنده چون پيوسته بر فرمان رود
    بنده نبود آنك از روى گزاف بنده وقت امتحان آيد پديد
    بنده وقت امتحان آيد پديد



  • قطب عالم بود و پاك اوصاف بود
    بايزيد و ترمدى را در رهى
    پيش ايشان هر دو، كردم رهبرى
    كز چه كردند آن دو شيخم احترام
    بي خودم آهى برآمد از جگر
    حلقه مي زد تا كه درگاهم گشاد
    بى زفان كردند سوى من خطاب
    خواستند از ما برون از بايزيد
    زانك ما را خواست هيچ از ما نخواست
    گفتم اين و آن مرا نبود صواب
    يا ترا چون خواهم و مرد تو نه
    كار من بر وفق فرمانست راست
    من كيم تا خواستى باشد مرا
    بنده اى را رفتن به فرمان بس بود
    سبقتم دادند برخود لاجرم
    با خداوندش سخن در جان رود
    مي زند از بندگى پيوسته لاف امتحان كن تا نشان آيد پديد
    امتحان كن تا نشان آيد پديد


/ 333