حكايت بادنجان خوردن شيخ خرقاني - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت بادنجان خوردن شيخ خرقاني





  • شيخ خرقانى كه عرش ايوانش بود
    مادرش از خشم شيخ آورد شور
    چون بخورد آن نيم بادنجان كه بود
    چون درآمد شب، سر آن پاك زاد
    شيخ گفتا، نه من آشفته كار
    كين گدا گر هيچ بادنجان خورد
    هر زمانم چون بسوزد جان چنين
    هركرا او در كشد در كار خويش
    سخت كارست اين كه ما را اوفتاد
    هيچ دانى را نه دانش نه قرار
    هر زمانى ميهمانى در رسد
    گرچه صد غم هست بر جان عزيز
    هركه از كتم عدم شد آشكار
    صد هزاران عاشق سر تيز او جمله ى جانها از آن آيد به كار
    جمله ى جانها از آن آيد به كار



  • روزگارى شوق بادنجانش بود
    تا بدادش نيم بادنجان به زور
    سر ز فرزندش جدا كردند زود
    مدبرى در آستان او نهاد
    گفته ام پيش شما بارى هزار
    تا بجنبد ضربتى بر جان خورد
    نيست با او كار من آسان چنين
    دم نيارد زد دمى بي يار خويش
    برتراز جنگ و مدارا اوفتاد
    با همه دانى بيفتادست كار
    كاروانى امتحانى در رسد
    نيز مي آيد چو خواهد بود نيز
    سر به سر را خون نخواهد ريخت زار
    جان كنند ايار يك خون ريز او تا بريزد خون جانها زار زار
    تا بريزد خون جانها زار زار


/ 333