حكايت غلامان عميد خراسان و ديوانه ى ژنده پوش - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت غلامان عميد خراسان و ديوانه ى ژنده پوش





  • در خراسان بود دولت بر مزيد
    صد غلامش بود ترك ماه روى
    هر يكى در گوش درى شب فروز
    با كلاه شفشه و با طوق زر
    با كمرهاى مرصع بر ميان
    هرك ديدى روى آن يك لشگرى
    از قضا ديوانه اى بس گرسنه
    ديد آن خيل غلامان را ز دور
    جمله ى شهرش جوابش داد راست
    چون شنيد اين قصه آن ديوانه زود
    گفت اى دارنده ى عرش مجيد
    گر ازو ديوانه اى ، گستاخ باش
    ور ندارى برگ اين شاخ بلند
    خوش بود گستاخى ديوانگان هيچ نتوانند ديد آن قوم راه
    هيچ نتوانند ديد آن قوم راه



  • زانك پيدا شد خراسان را عميد
    سرو قامت، سيم ساعد، مشك بوى
    شب شده در ژس آن در همچو روز
    سر به سر سيمن برو زرين سپر
    هر يكى را نقره خنگى زير ران
    دل بدادى حالى و جان بر سرى
    ژنده اى پوشيده سر پا برهنه
    گفت آن كيستند اين خيل حور
    كين غلامان عميد شهرماست
    اوفتاد اندر سر ديوانه دود
    بنده پروردن بياموز از عميد
    برگ دارى لازم اين شاخ باش
    پس مكن گستاخى و بر خود مخند
    خويش مي سوزند چون پروانگان چه بدو چه نيك جز زان جايگاه
    چه بدو چه نيك جز زان جايگاه


/ 333