حكايت ديوانه اى كه از سرما به ويرانه اى پناه برد و خشتى بر سرش خورد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت ديوانه اى كه از سرما به ويرانه اى پناه برد و خشتى بر سرش خورد





  • گفت آن ديوانه ى تن برهنه
    بود بارانى و سرمايى شگرف
    نه نهفتى بودش و نه خانه اى
    چون نهاد از راه در ويرانه گام
    سر شكستش خون روان شد همچو جوى گفت تا كى كوس سلطانى زدن
    گفت تا كى كوس سلطانى زدن



  • در مياه راه مي شد گرسنه
    تر شد آن سرگشته از باران و برف
    عاقبت مي رفت تا ويرانه اى
    بر سرش آمد همى خشتى ز بام
    مرد سوى آسمان بركرد روى زين نكوتر خشت نتوانى زدن
    زين نكوتر خشت نتوانى زدن


/ 333