گفته ى واسطى كه گذارش بر گور جهودان افتاد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفته ى واسطى كه گذارش بر گور جهودان افتاد





  • واسطى مي رفت سرگردان شده
    چشم برگور جهودانش اوفتاد
    اين جهودان، گفت معذورند نيك
    اين سخن از وى كس قاضى شنيد
    حرف او چون در خور قاضى نبود
    واسطى گفتش كه اين قوم تباه
    ليك از حكم خداى آسمان
    ديگرى گفتش كه تا من زنده ام
    از همه ببريده ام بنشسته من
    چون همه خلق جهان را ديده ام
    كار من سوداى عشق او بس است
    كار آوردم به جان در عشق يار
    وقت آن آمد كه خط در جان كشم
    بر جمالش چشم و جان روشن كنم
    گفت نتوان شد به دعوى و به لاف
    لاف عشق او مزن در هر نفس
    گر نسيم دولتى آيد فراز
    پس ترا خوش دركشد در راه خويش
    گر بود اين جايگه دعوى ترا دوستدارى تو آزارى بود
    دوستدارى تو آزارى بود



  • وز تحير بى سرو سامان شده
    پس نظر زانجا بپيشانش اوفتاد
    اين بنتوان با كسى گفتن وليك
    خشمگين او را بر قاضى كشيد
    كرد انكار و بدين راضى نبود
    گر نه اند از حكم تو معذور راه
    جمله معذوران راهند اين زمان
    عشق او را لايق و زيبنده ام
    لاف عشقش مي زنم پيوسته من
    در كه پيوندم كه بس ببريده ام
    وين چنين سودانه كار هركس است
    گوييا جانم نمي آيد به كار
    جام مى بر طاعت جانان كشم
    با وصالش دست در گردن كنم
    هم نشين سيمرغ را بر كوه قاف
    كو نگنجد در جوال هيچ كس
    پرده اندازد ز روى كار باز
    فرد بنشاند به خلوت گاه خويش
    مغز آن معنى بود دعوى ترا دوستى او ترا كارى بود
    دوستى او ترا كارى بود


/ 333