حكايت شيخ بوبكر نشابورى كه خرش بر لاف زدن او بادى رها كرد - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت شيخ بوبكر نشابورى كه خرش بر لاف زدن او بادى رها كرد





  • شيخ بوبكر نشابورى به راه
    شيخ بر خر بود بي اصحابنا
    شيخ را زان باد حالت شد پديد
    هم مريدان هم كسى كان ديد ازو
    بعد از آن كرد آن يكى از وى سال
    گفت چندانى كه مي كردم نگاه
    بود هم از پيش و هم از پس مريد
    هم چنين كه امروز خويش آراسته
    بي شكى فردا خوشى در عز و ناز
    گفت چون اين فكر كردم، از قضا
    يعنى آن كو مي زند اين شيوه لاف
    زين سبب چون آتشم در جان فتاد
    تا تو در عجب و غرورى مانده اى
    عجب بر هم زن، غرورت رابسوز
    اى بگشته هر دم از لونى دگر
    تا ز تو يك ذره باقى ماندست
    از منى گر ايمنى باشد ترا
    گر تو روزى در فناى تن شوى من مگو اى از منى در صد بلا
    من مگو اى از منى در صد بلا



  • با مريدان شد برون از خانقاه
    كرد ناگه خر مگر بادى رها
    نعره اى زد، جامه بر هم مي دريد
    هيچ كس فى الجمله نپسنديد ازو
    كاخر اينجا در كه كرداى شيخ حال
    بود از اصحاب من بگرفته راه
    گفتم الحق كم نيم از بايزيد
    با مريدانم ز جان برخاسته
    درروم در دشت محشر سرفراز
    كرد خر اين جايگه بادى رها
    خر جوابش مي دهد، چند از گزاف
    جاى حالم بود و حالم زان فتاد
    از حقيقت دور دورى مانده اى
    حاضر از نفسي، حضورت را بسوز
    در بن هر موى فرعونى دگر
    صد نشان از تو نفاقى ماندست
    با دو عالم دشمنى باشد ترا
    گر همه شب در شبى روشن شوى تا به ابليسى نگردى مبتلا
    تا به ابليسى نگردى مبتلا


/ 333