حكايت ابلهى كه در آب افتاد و ريش بزرگش وبال او بود - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت ابلهى كه در آب افتاد و ريش بزرگش وبال او بود





  • داشت ريشى بس بزرگ آن ابلهى
    ديدش از خشكى مگر مردى سره
    گفت نيست آن تو به ره، ريش منست
    گفت احسنت اينت ريش و اينت كار
    اى چو بز از ريش خود شرميت نه
    تا ترا نفسى و شيطانى بود
    پشم دركش همچو موسى كون را
    ريش اين فرعون گير و سخت دار
    پاى درنه، ترك ريش خويش گير
    گرچه از ريشت بجز تشويش نيست
    در ره دين آن بود فرزانه اى
    خويش را از ريش خود آگه كند
    نه بجز خونابه آبى يابد او گر بود گازر، نبيند آفتاب
    گر بود گازر، نبيند آفتاب



  • غرقه شد در آب دريا ناگهى
    گفت از سر برفكن آن تو بره
    نيست خود اين ريش، تشويش منست
    تو فروده اينت خواهد كشت زار
    برگرفته ريش و آزرميت نه
    در تو فرعونى و هامانى بود
    ريش گير آنگاه اين فرعون را
    جنگ ريشاريش كن مردانه وار
    تا كيت زين ريش، ره در پيش گير
    يك دمت پرواى ريش خويش نيست
    كو ندارد ريش خود را شانه اى
    ريش را دستار خوان ره كند
    نه بجز از دل كبابى يابد او ور بود دهقان، نيارد ميغ آب
    ور بود دهقان، نيارد ميغ آب


/ 333