حكايت شبلى كه گاه مردن زنار بسته بود - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت شبلى كه گاه مردن زنار بسته بود





  • وقت مردن بود شبلى بي قرار
    در ميان زنار حيرت بسته بود
    گه گرفتى اشك در خاكستر او
    سايلى گفتش چنين وقتى كه هست
    گفت مي سوزم، چه سازم، چون كنم
    جان من كز هر دو عالم چشم دوخت
    چون خطاب لعنتى او راست بس
    مانده شبلى تفته و تشنه جگر
    گر تفاوت باشدت از دست شاه
    گر عزيز از گوهرى ،از سنگ خوار
    سنگ و گوهر را نه دشمن شو نه دوست
    گر ترا سنگى زند معشوق مست
    مرد بايد كز طلب در انتظار
    نه زمانى از طلب ساكن شود گر فرو افتد زمانى از طلب
    گر فرو افتد زمانى از طلب



  • چشم پوشيده دلى پرانتظار
    بر سر خاكسترى بنشسته بود
    گاه خاكستر بكردى بر سر او
    ديده اى كس را كه او زنار بست
    چون ز غيرت مي گدازم چون كنم
    اين زمان از غيرت ابليس سوخت
    از اضافت آيد افسوسم بكس
    او به ديگر كس دهد چيزى دگر
    سنگ با گوهر نه اى تو مرد راه
    پس ندارد شاه اينجا هيچ كار
    آن نظركن تو كه اين از دست اوست
    به كه از غيرى گهر آرى به دست
    هر زمانى جان كند در ره نار
    نه دمى آسودنش ممكن شود مرتدى باشد درين ره بي ادب
    مرتدى باشد درين ره بي ادب


/ 333