حكايت محمود و مردى خاك بيز - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت محمود و مردى خاك بيز





  • يك شبى محمود مي شد بي سپاه
    كرده بد هر جاى كوهى خاك بيش
    در ميان كوه خاك او فكند
    پس دگر شب باز آمد شهريار
    گفتش آخر آنچ دوش آن يافتى
    همچنان بس خاك مي بيزى تو باز
    خاك بيزش گفت آن زين يافتم
    چون ازين در دولتم شد آشكار
    مرد اين ره باش تا بگشايدت بسته جز دو چشم تو پيوسته نيست
    بسته جز دو چشم تو پيوسته نيست



  • خاك بيزى ديد سر بر خاك راه
    شاه چون آن ديد، بازو بند خويش
    پس براند آنگاه چون بادى سمند
    ديد او را همچنين مشغول كار
    ده خراج عالم آسان يافتى
    پادشاهى كن كه گشتى بي نياز
    آن چنان گنجى نهان زين يافتم
    تا كه جان دارم مرا اينست كار
    سر متاب از راه تا بنمايدت تو طلب كن زانك اين در بسته نيست
    تو طلب كن زانك اين در بسته نيست


/ 333