حكايت مفلسى كه عاشق اياز شد و گفتگوى او با محمود - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مفلسى كه عاشق اياز شد و گفتگوى او با محمود





  • دولتي تر آمد از من گوى راه
    گرچه همچون گوى بى پا و سرم
    گوى برتن زخم از چوگان خورد
    گوى گرچه زخم دارد بي قياس
    من اگر چه زخم دارم بيش ازو
    گوى گه گه در حضور افتاده است
    آخر او را چون حضورى مي رسد
    من نمي يارم ز وصلش بوى برد
    شهريارش گفت اى درويش من
    گر نمي گويى دروغ اى بي نوا
    گفت تا جان من بود مفلس نيم
    ليك اگر در عشق گردم جان فشان
    در تو اى محمود كو معنى عشق
    اين بگفت و بود جانيش از جهان
    چون به داد آن رند جان بر خاك راه
    گر به نزديك تو جان بازيست خرد
    گر ترا گويند يك ساعت درآى
    چون چنان بى پا و سرگردى مدام چون درافتي، تا خبر باشد ترا
    چون درافتي، تا خبر باشد ترا



  • كاسب او را نعل بوسد گاه گاه
    ليك من از گوى محنت كش ترم
    وين گداى دل شده بر جان خورد
    از پى او مي دود آخر اياس
    درپيم بى او و من در پيش ازو
    وين گدا پيوسته دور افتاده است
    از پى وصلش سرورى مي رسد
    گوى وصلى يافت و از من گوى برد
    دعوى افلاس كردى پيش من
    مفلسى خويش را دارى گوا
    مدعي ام، اهل اين مجلس نيم
    جان فشاندن هست مفلس را نشان
    جان فشان، ورنه مكن دعوى عشق
    داد جان بر روى جانان ناگهان
    شد جهان محمود را زان غم سياه
    تو درآ تا خود ببينى دست برد
    تا تو زين ره بشنوى بانگ دراى
    كانچ دارى جمله در بازى تمام عقل و جان زير و زبر باشد ترا
    عقل و جان زير و زبر باشد ترا


/ 333