حكايت عاشقى كه خفته بود و معشوق بر او عيب گرفت - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت عاشقى كه خفته بود و معشوق بر او عيب گرفت





  • عاشقى از فرط عشق آشفته بود
    رفت معشوقش به بالينش فراز
    رقعه اى بنبشت چست و لايق او
    عاشقش از خواب چون بيدار شد
    اين نوشته بود كاى مرد خموش
    ور تو مرد زاهدي، شب زنده باش
    ور تو هستى مرد عاشق، شرم دار
    مرد عاشق باد پيمايد به روز
    چون تو نه اينى نه آن، اى بي فروغ
    گر بخفتد عاشقى جز در كفن چون تو در عشق از سر جهل آمدى
    چون تو در عشق از سر جهل آمدى



  • بر سر خاكى بزارى خفته بود
    ديد او را خفته وز خود رفته باز
    بست آن بر آستين عاشق او
    رقعه برخواند و برو خون بار شد
    خيز اگر بازارگانى سيم گوش
    بندگى كن تا به روز و بنده باش
    خواب را با ديده ى عاشق چه كار
    شب همه مهتاب پيمايد ز سوز
    مي مزن در عشق ما لاف دروغ
    عاشقش گويم، ولى بر خويشتن خواب خوش بادت كه نااهل آمدى
    خواب خوش بادت كه نااهل آمدى


/ 333