مرد را بي شك درين درياى خون هرك او بي خوابى بسيار برد چون ز بي خوابيست بيدارى دل چند گويم، چون وجودت غرقه ماند عاشقان رفتند تا پيشان همه تو همى زن سر كه آن مردان مرد هر كه را شد ذوق عشق او پديدگر زنى باشد شود مردى شگرف گر زنى باشد شود مردى شگرف
معرفت بايد ز بي خوابى برون چون به حضرت شد دل بيداربرد خواب كم كن در وفادارى دل غرقه را فرياد نتواند رهاند در محبت مست خفتند آن همه نوش كردند آنچ مي بايست كرد زود بايد هر دو عالم را كليدور بود مردى شود درياى ژرف ور بود مردى شود درياى ژرف