خواجه ى شرع آفتاب جمع دين ختم كرده عدل و انصافش به حق آنك حق طاها برو خواند از نخست هاى طاها در دل او هاى و هوست آنك دارد بر صراط اول گذر آنك اول حلقه دار السلام چون نخستش حق نهد در دست دست كار دين از عدل او انجام يافت شمع جنت بود واندر هيچ جمع شمع را چون سايه اى نبود ز نور چون سخن گفتى حقيقت بر زفانش گه ز درد عشق جان مي سوختشچون نبى ديدش كه او مي سوخت زار چون نبى ديدش كه او مي سوخت زار
ظل حق فاروق اعظم شمع دين در فراست بوده بر وحيش سبق تا مطهر شد ز طاها و درست فرخ آنك از هاى و هو درهاى هوست هست او از قول پيغمبر عمر او بدست آرد زهى عالى مقام آخرش با خود برد آنجا كه هست نيل جنبش، زلزله آرام يافت هيچ كس را سايه اى نبود ز شمع چون گريخت از سايه او ديو دور از راى قلبى خدا گشتى عيانش گه ز نطق حق زفان مي سوختشگفت شمع جنت است اين نامدار گفت شمع جنت است اين نامدار