حكايت مگسى كه به كندو رفت و دست و پايش در عسل ماند - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مگسى كه به كندو رفت و دست و پايش در عسل ماند





  • آن مگس مي شد ز بهر توشه اى
    شد ز شوق آن عسل دل داده اى
    كز من مسكين جوى بستاند او
    شاخ وصلم گر ببرآيد چنين
    كرد كارش را كسي، بيرون شوى
    چون مگس را با عسل افتاد كار
    در طپيدن سست شد پيوند او
    در خروش آمد كه ما را قهر كشت
    گر جوى دادم، دو جو اكنون دهم
    كس درين وادى دمى فارغ مباد
    روزگاريست اى دل آشفته كار
    عمر در بي حاصلى بردى به سر
    خيز و اين وادى مشكل قطع كن
    زانك تا با جان و بادل هم برى جان برافشان در ره و دل كن نار
    جان برافشان در ره و دل كن نار



  • ديد كندوى عسل در گوشه اى
    در خروش آمد كه كو آزاده اى
    در درون كندوم بنشاند او
    منج نيكوتر بود در انگبين
    در درون ره دادش و بستد جوى
    پاى و دستش در عسل شد استوار
    وز چخيدن سخت تر شد بند او
    وانگبينم سخت تر از زهر كشت
    بوك ازين درماندگى بيرون جهم
    مرد اين وادى بجز بالغ مباد
    تا به غفلت مي گذارى روزگار
    كو كنون تحصيل را عمرى دگر
    بازپر، وز جان وز دل قطع كن
    مشركى وز مشركان غافل ترى ورنه ز استغنى بگردانند كار
    ورنه ز استغنى بگردانند كار


/ 333