بوسعيد مهنه با مردان راه مستى آمد اشك ريزان بي قرار پرده از ناسازگارى بازكرد شيخ كو را ديد آمد در برش گفت هان اى مست اينجا كم ستيز مست گفت اى حق تعالى يار تو تو سر خود گير و رفتى مردوار گر ز هر كس دست گيرى آمدى دست گيرى نيست كار تو، برو شيخ در خاك اوفتاد از درد او اى همه تو ناگزير من تو باش مانده ام در چاه زندان پاى بست هم تن زندانيم آلوده شدگرچه بس آلوده در راه آمدم گرچه بس آلوده در راه آمدم
بود روزى در ميان خانقاه تا دران خانقاه آشفته وار گريه و بدمستيى آغازكرد ايستاد از روى شفقت بر سرش از چه مي باشي، به من ده دست و خيز نيست شيخا دست گيرى كار تو سر فرورفته مرا با او گذار مور در صدر اميرى آمدى نيستم من در شمار تو برو سرخ گشت از اشك روى زرد او اوفتادم دست گير من تو باش در چنين چاهم كه گيرد جز تو دست هم دل محنت كشم فرسوده شدعفو كن كز حبس وز چاه آمدم عفو كن كز حبس وز چاه آمدم