حكايت گفتن مرتضى اسرار خويش را با چاه و پر خون شدن چاه - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت گفتن مرتضى اسرار خويش را با چاه و پر خون شدن چاه





  • مصطفا جايى فرود آمد به راه
    رفت مردى بازآمد پر شتاب
    گفت پندارى ز درد كار خويش
    چاه چون بشنيد آن تابش نبود
    آنك در جانش چنين شورى بود
    در تعصب مي زند جان تو جوش
    مرتضا را مي مكن بر خود قياس
    هم چنان مستغرق كار است او
    گر چو تو پر كينه بودى مرتضى
    او ز تو مردانه تر آمد بسى
    گر به ناحق بود صديق اى عجب
    پيش حيدر خيل ام الممنين
    لاجرم چون ديد چندان جنگ و شور
    وانك با دختر تواند جنگ كرد
    اى پسر تو بي نشانى از على
    تو ز عشق جان خويشى بي قرار
    از صحابه گر شدى كشته كسى
    تا چرا من هم نگشتم كشته نيز خواجه گفتى چه فتادست اى على
    خواجه گفتى چه فتادست اى على



  • گفت آب آرند لشگر را ز چاه
    گفت پر خونست چاه و نيست آب
    مرتضى در چاه گفت اسرار خويش
    لاجرم چون تو شدى آبش نبود
    در دلش كى كينه ى مورى بود
    مرتضا را جان چنين نبود خموش
    زانك در حق غرق بود آن حق شناس
    وز خيالات تو بي زارست او
    جنگ جستى پيش خيل مصطفى
    پس چرا جنگى نكرد او باكسى
    او چو بر حق بود حق كردى طلب
    چون نه بر منوال دين جستند كين
    دفع كرد آن قوم را حيدر به زور
    داند او سوى پدر آهنگ كرد
    عين و يا و لام دانى از على
    واو نشسته تا كند صد جان نار
    حيدر كرار غم خوردى بسى
    خوار شد بر چشم من جان عزيز آن تو يخنى نهادست اى على
    آن تو يخنى نهادست اى على


/ 333