ابتداى كار سيمرغ اى عجب در ميان چين فتاد از وى پرى هر كسى نقشى از آن پر برگرفت آن پر اكنون در نگارستان چينست گر نگشتى نقش پر او عيان اين همه آار صنع از فر اوست چون نه سر پيداست وصفش رانه بن هرك اكنون از شما مرد رهيد جمله ى مرغان شدند آن جايگاه شوق او در جان ايشان كار كرد عزم ره كردند و در پيش آمدند ليك چون ره بس دراز و دور بودگرچه ره را بود هر يك كار ساز گرچه ره را بود هر يك كار ساز
جلوه گر بگذشت بر چين نيم شب لاجرم پر شورشد هر كشورى هرك ديد آن نقش كارى درگرفت اطلبو العلم و لو بالصين ازينست اين همه غوغا نبودى در جهان جمله انمودار نقش پر اوست نيست لايق بيش ازين گفتن سخن سر به راه آريد و پا اندرنهيد بي قرار از عزت آن پادشاه هر يكى بى صبرى بسيار كرد عاشق او دشمن خويش آمدند هركسى از رفتنش رنجور بودهر يكى عذرى دگر گفتند باز هر يكى عذرى دگر گفتند باز