كرد شاگردى سال از اوستاد گفت بود آدم همى عالى گهر هاتفى برداشت آوازى بلند هرك در هر دو جهان بيرون ما ما زوال آريم بر وى هرچ هست جاى باشد پيش جانان صد هزار هرك جز جانان به چيزى زنده شد اهل جنت را چنين آمد خبراهل جنت چون نباشد اهل راز اهل جنت چون نباشد اهل راز
كز بهشت آدم چرا بيرون فتاد چون به فردوسى فرو آورد سر كاى بهشتت كرده از صد گونه بند سر فروآرد به چيزى دون ما زانك نتوان زد به غير دوست دست جاى بي جانان كجا آيد به كار گر همه آدم بود افكنده شد كاولين چيزى دهند آنجا جگرزان جگر خوردن ز سرگيردند باز زان جگر خوردن ز سرگيردند باز