داستان هماي - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

داستان هماي





  • پيش جمع آمد هماى سايه بخش
    زان هماى بس همايون آمد او
    گفت اى پرندگان بحر و بر
    همت عاليم در كار آمدست
    نفس سگ را خوار دارم لاجرم
    پادشاهان سايه پرورد من اند
    نفس سگ را استخوانى مي دهم
    نفس را چون استخوان دادم مدام
    آنك شه خيزد ز ظل پر او
    جمله را در پر او بايد نشست
    كى شود سيمرغ سركش يار من
    هدهدش گفت اى غرورت كرده بند
    نيستت خسرو نشانى اين زمان
    خسروان را كاشكى ننشانيى
    من گرفتم خود كه شاهان جهان
    ليك فردا در بلا عمر داز سايه ى تو گر نديدى شهريار
    سايه ى تو گر نديدى شهريار



  • خسروان را ظل او سرمايه بخش
    كز همه در همت افزون آمد او
    من نيم مرغى چو مرغان دگر
    عزلت از خلقم پديدار آمدست
    عزت از من يافت افريدون و جم
    بس گداى طبع نى مرد من اند
    روح را زين سگ امانى مي دهم
    جان من زان يافت اين عالى مقام
    چون توان پيچيد سر از فر او
    تا ز ظلش ذره اى آيد به دست
    بس بود خسرو نشانى كار من
    سايه در چين، بيش از اين برخود مخند
    همچو سگ با استخوانى اين زمان
    خويش را از استخوان برهانيى
    جمله از ظل تو خيزند اين زمان
    جمله از شاهى خود مانند باز در بلاكى ماندى روز شمار
    در بلاكى ماندى روز شمار


/ 333