حكايت پادشاهى كه تير بر سر غلام خود ميگذاشت و آنرا نشانه مگرفت - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت پادشاهى كه تير بر سر غلام خود ميگذاشت و آنرا نشانه مگرفت





  • پادشاهى بود بس عالى گهر
    شد چنان عاشق كه بي آن بت دمى
    از غلامانش برتبت بيش داشت
    شاه چون در قصر تير انداختى
    زانك از سيبى هدف كردى مدام
    سيب را بشكافتى حالى به تير
    زو مگر پرسيد مردى بي خبر
    اين همه حرمت كه پيش شه تر است
    گفت بر سر مي نهد سيبى مرا
    گويد انگارم غلامى خود نبود
    ور چنان باشد كه آيد تير راست من ميان اين دو غم در پيچ پيچ
    من ميان اين دو غم در پيچ پيچ



  • گشت عاشق بر غلام سيم بر
    نه نشستى و نه آسودى دمى
    دايما در پيش چشم خويش داشت
    آن غلام از بيم او بگداختى
    پس نهادى سيب بر فرق غلام
    و آن غلام از بيم گشتى چون زرير
    كز چه شد گلگونه ى رويت چو زر
    شرح ده كين زرد رويت از چه خاست
    گر رسد از تيرش آسيبى مرا
    در سپاهم ناتمامى خود نبود
    جمله گويندش ز بخت پادشاست بر چه ام جان پر خطر، بر هيچ هيچ
    بر چه ام جان پر خطر، بر هيچ هيچ


/ 333