من رهى دزديده دارم سوى او هر زمان زان ره بدو آيم نهان راه دزديده ميان ما بسيست از برون گرچه خبر خواهم ازو راز اگر مي پوشم از بيرونيان چون همه مرغان شنودند اين سخن جمله با سيمرغ نسبت يافتند زين سخن يكسر به ره بازآمدند زو بپرسيدند كاى استاد كارزانك نبود در چنين عالى مقام زانك نبود در چنين عالى مقام
زانك نشكيبم دمى بي روى او تا خبر نبود كسى را در جهان رازها در ضمن جان مابسيست در درون پرده آگاهم ازو در درون با اوست جانم در ميان نيك پى بردند اسرار كهن لاجرم در سير رغبت يافتند جمله همدرد و هم آواز آمدند چون دهيم آخر درين ره داد كاراز ضعيفان اين روش هرگز تمام از ضعيفان اين روش هرگز تمام