اَبطال
جِ بطل دليران، دلاوران شجعان اميرالمؤمنين"ع" - در بيان سوابق خدمات خود به اسلام - ولقد واسيته "رسول اللَّه" بنفسى فىالمواطن التى تنكص فيها الابطال و تتأخر فيها الاقدام : پيوسته در صحنههاىخطرناكى كه دليرمردان قدمهاشان ميلرزيد جان خويش را وقايه جان حضرتش نمودم "نهجخطبه 197"اِبطان
جامه را آستر كردن از خواصّ خودكردن به درون داشتن ، ضد اظهاراَبطَأ
كندتر درنگىتر ديرندهتر علىّ"ع": الا و انّ الشجرة البرّيّة اصلب عودا، و الروائع الخضرة ارقّ جلودا ، والنابتاتالعذيّة اقوى وقوداً و ابطأ خموداً : اين را بدانيد كه درخت بيابانى سخت چوبتر، ودرختان كنار جويبارها نازك پوستترند، و درختانى كه در صحرا روئيده و جز به آبباران آبيارى نمىگردند آتششان شعلهورتر و پر دوامتر است "نهج:نامه 45"اَبْطَح
رود فراخ كه در آن سنگريزهها باشد جائى بين مكه ومنى ومسافت آن از هر دو به يك اندازه ، وشايد به منى نزديكتر است وبعضى گويند : ابطح ذوطوى است ، واين سخن درست نيست "دهخدا"اِبعاد
دور كردن راندناَبعاد
جِ بُعد دوريها ابعاد ثلاثه : سهدورى ، دوريهاى سهگانه جسم : درازا و پهنا و ژرفا يا ستبرىاَبعار
جِ بعر ، پشكلهاى شتر و گوسفنداَبعاض
جِ بعض پارههااَبعَد
دورتر بعيدتر بيگانه خيانتگر خير و فايده ج : اباعد اميرالمؤمنين "ع" : من ضيّعه الاقرب اتيح له الابعد :آن كس كه نزديكانش وى را رها سازند بيگانه آماده پذيرش او گردد "نهج : حكمت 14"اَبعِرَة
جِ بعير شتراناَبغَض
دشمنتر، مكروهتر، مبغوضتر على "ع":انّ ابغض الرجال الى اللَّه تعالى لعبدٌ و كله اللَّه الى نفسه جائرا عن قصدالسبيل : همانا مبغوضترين افراد به نزد خدا بندهاى است كه خداوند وى را بهخودش واگذاشته، از راه راست منحرف گشته بدون راهنما گام برمىدارد "نهج خطبه 103"عنالصادق "ع": ما خلق اللَّه - عز و جل - شيئا ابغض اليه من الاحمق، لانه سلبه احبالاشياء اليه وهو عقله : خداوند هيچ چيزى را مبغوضتر از احمق نيافريده است، چهخداوند، محبوبترين چيز را كه خرد باشد از او سلب نموده است "بحار:89/1"اَبق
گريختن قرآن كريم: و ان يونس لمنالمرسلين × اذا ابق الى الفلك المشحون : همانا يونس از جمله فرستادگان ما به خلقبود × هنگامى كه به سوى كشتى انباشته به مسافران گريخت "صافات:1409" به اباق نيزرجوع شوداَبقى
باقىتر پايندهتر ماندگارتر رسولخدا"ص": در نصيحت به زن عطر فروش: اذا بعت فاحسنى و لا تغشى، فانه اتقى للَّه وابقى للمال "بحار:134/22"اِبْقاء
باقى داشتن ، زنده داشتن ، رعايت ،مرحمت كردن نقل است كه امام صادق "ع" مكرر بدين دو بيت تمثل مىجست :
اخوك الذى لوجئت بالسيف عامدا
ولو جئته تدعوه للموت لم يكن
يردّك ابقاء عليك من الردّ
لتضربه لم يستغشّك فى الودّ
يردّك ابقاء عليك من الردّ
يردّك ابقاء عليك من الردّ
اَبقَع
پيسه ابرص سياه و سپيد كلاغسياه و سپيداِبكاء
گريانيدن الرضا "ع" : من تذكّرمصابنا فبكى و ابكى ، لم تبك عينه يوم تبكى العيون "بحار:200/1" يعنى : حضرترضا "ع" فرمود : هر آن كس مصيبتهاى وارد بر ما را ياد كند پس خود بگريد و ديگرانرا بگرياند ، ديدهاش گريان نگردد در روزى كه چشمها گريان شوند قرآن كريم : و انّه هو اضحك و ابكى ؛ خودخداوند است كه مىخنداند و مىگرياند "نجم:43"اِبْكار
بامداد كردن ، وكسى را بر آن داشتن پگاه برخواستن صبحگاهان واذكر ربك كثيرا وسبح بالعشىّ والابكار ؛ خداى خويشرا بسيار ياد كن وشامگاهان وصبحگاهان او را تسبيح گوى "آل عمران : 41"بيضاوى گفته : ابكار از طلوع فجر است تا چاشتاَبْكار
جِ بكر ، دوشيزگان عن رسولاللَّه"ص" : تزوجوا الابكار فانهن اطيب شىء افواها وادر شىء اخلافا واحسن شىء اخلاقاوافتح شىء ارحاما : با دوشيزگان ازدواج نمائيد، كه دنانشان خوشبوىتر، و از حيثفرزند، بيش زاىتر، و نيكوخوىتر، و داراى رحمهائى آمادهتراند افتح : انعم والين"بحار:236/103"عن ابىبكر الحضرمى ، قال : قال ابوعبداللَّه"ع" : يا ابابكر اياكم والابكار ان تزوّجوهن متعة : زنهار، با دختران باكرهازدواج موقت منمائيد "بحار:316/103"عن الرضا "ع" قال : نزل جبرئيل على النبى "ص"فقال يا محمد ان ربك يقرئك السلام ويقول : ان الابكار من النساء بمنزلة الثمر علىالشجر ، فاذا اينع الثمر فلا دواء له الاّ اجتنائه ، والا افسدته الشمس وغيّرتهالريح ، وان الابكار اذا ادركن ما تدرك النساء فلا دواء لهن الا البعول ، والا لميؤمن عليهن الفتنة ، فصعد رسول اللَّه "ص" المنبر فخطب الناس ثم اعلمهم ما امرهماللَّه به ، فقالوا : ممن يا رسول اللَّه ؟ فقال : الاكفاء فقالوا : و منالاكفاء ؟ فقال : المؤمنون بعضهم اكفاء بعض ثم لم ينزل حتى زوّج ضباعة المقدادبن الاسود ؛ ثم قال : ايها الناس انما زوجت ابنة عمى المقداد ليتضع النكاح "بحار:437/22"اَبْكَم
گُنگ ، لال مؤنث آن بكماء وجمع ،بكم باشد ان شر الدوابّ عنداللَّه الصم البكم الذين لايعقلون ؛ بدترين جانوران- نزد خدا - كسانى هستند كه "از شنيدن وگفتن حرف حق" كر ولالند واز عقل وخرد خويشبهرهاى نمىبرند "انفال:22"اِبِل
اشتران بيش از دو "جمع بى مفرد يااسم جنس باعتبار وضع نه استعمال" ج : آبال افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت ؛آيا به شتران نمىنگرند كه چگونه آفريده شدهاند "غاشية : 17"اِبلاء
نيكوداشت كردن نعمت دادن آزمودن كهنه كردن علىّ "ع" : ما ابلى اللَّه عبدا بمثل الاملاء له : خداوند هيچبنده را به چيزى مانند مهلت دادن نيازمود "بحار:99/73"اِبلاس
نااميد كردن نااميد شدن غمگينشدن خاموش ماندن از اندوه بريده حجت شدن متحير ماندناِبلاغ
رسانيدن ليعلم ان قد ابلغوارسالات ربهم : تا خداوند بداند كه رسولان، پيامهاى خداوندگار خويش را رسانيدهاند "جن:28"قال رسول اللَّه "ص" : ابلغونى حاجة منلايستطيع ابلاغ حاجته ، فانه من ابلغ سلطانا حاجة من لايستطيع ابلاغها ثبّت اللَّهقدميه على الصراط يوم القيامة : رسول خدا"ص" فرمود: خواسته آن كس را كه به مندسترسى ندارد، به من برسانيد و مرا از حاجتش خبردار سازيد، كه هر آن كس كار و حاجتآن كس را كه دسترسى به حاكم ندارد به وى ابلاغ كند خداوند در روز قيامت گامهايش رابر صراط ثابت بدارد "بحار:384/75"اَبْلَج
هويدا ، روشن ، واضح ، درخشان درخطبه امام صادق "ع" در وصف پيشوايان معصوم آمده : فقام بالعدل عند تحير اهلالجهل وتحبير اهل الجدل بالنور الساطع والشفاء النافع بالحق الابلج والبيان من كلمخرج : به روزگار سرگردانى ناآگاهان، و تزوير و نشر اكاذيب نيرنگبازان، امام- حسب وظيفه قيام به عدل - به آگاه سازى و روشنگرى مردم مىپردازد و با نور فروزاندانش و درمان شفابخش قرآن، از هر درى و به هر طريقى حقايق را با بيان رسا به مردمابلاغ مىدارد "بحار:150/25"از سخنان اميرالمؤمنين "ع" : سبيل ابلجالمنهاج ، انور السراج : ايمان، روشنترين راه و نورانىترين چراغ است "نهج:خطبه156"اَبلَغ
بليغتر رساتر عن ابىجعفر "ع": ذكراللَّه بعد طلوع الفجر ابلغ - فى طلب الرزق - من الضرب فى الارض "بحار:147/5" يعنى : ذكر خدا پس از طلوع فجر ، رساتر است در بدست آوردن روزى از سفرهاىبازرگانىاَبْلَق
دو رنگاَبلوج
معرّب آبلوچ قند سفيد يا قند مطلقيا قند نرم سفيداَبْلَه
كم خرد ، گول ، كاليوه سليمالقلب، ساده دل از حضرت رسول "ص" روايت است كهفرمود : "در معراج" به بهشت درآمدم ، بيشتر اهل آن را ابلهان يافتم عرض شد : مرادتاناز ابله چيست ؟ فرمود : آنكه در كار خير عاقل وخردمند ودر كار شر ناآگاه وبى خبراست ودر ماه سه روز روزه مىدارد "بحار:98/97"
اُبُلَّه
"بضم همزه و باء وتشديد لام" محلىاست در بصره ، هنگامى كه اميرالمؤمنين "ع" از جنگ جمل فراغت يافته بود روزى خطبهاىبر مردم بصره ايراد نمود ، در اثناى خطبه به سمت راست خود نگريست وفرمود : بين شماو اُبلّه چه قدر راه است ؟ منذر بن جارود عرض كرد : پدر ومادرم به فدايت ، چهارفرسخ فرمود : راست گفتى ، از پيغمبر "ص" شنيدم فرمود : اى على آيا ميدانى كه بينبصره وابله چهار فرسخ است وابله محل گمركچيان خواهد بود ودر آن موضع هفتاد هزارنفر از امت من به شهادت رسند كه مقام شهداى آنان در آن روز مقام شهداى بدر باشد ؟! "بحار:225/60"اِبْلِيس "حسب تعريف قرآن" : موجودى زنده ،با شعور ، مكلف ، فريبكار ، متمرد فرمان خداوند مرحوم طريحى گفته : ابليس از ابلس يعنىنوميد از رحمت خدا ، نام اصلى او عزازيل بوده كه به عربى حارث خوانده مىشود "مجمعالبحرين"مرحوم طبرسى از قول زجاج وديگر نحويين نقل مىكندكه ابليس نامى عجمى است كه معرب شده ولذا غير منصرف است "مجمع البيان"اين كلمه 11 بار در قرآن كريم ذكر شده ، شرحوضعيت وى را قرآن به تفصيل بيان داشته و او را در واقعه آفرينش آدم ودستور سجده بهوى متمرد وعاصى معرفى نموده ورانده درگاه ومستوجب لعن ودشمن آشكار نسل بشرش خوانده، روايات بسيارى نيز در اين باره رسيده ، كه ذيلاً به برخى از آيات وروايات مربوطهاشاره مىشود اميرالمؤمنين "ع" در خطبه معروف به قاصعة اشارهاىاجمالى به پيدايش ابليس دارد ، ومىفرمايد : اين كار ، آزمايشى بود از جانب خداوندكه بندگان خويش را به چيزهائى بيازمايد كه راز وريشه آن را ندانند "واز اين رهگذرمراحل وشرائط بندگيشان را تكميل سازد" زيرا خداوند مىتوانست آدم را از نورىبيافريند كه ديدهها را خيره ودلها را مبهوت سازد وجائى براى تكبر ابليس نگذارد واز اين روزنه مىتوان مسئله تصرف ابليس درفكر واراده بشر وبه وسوسه افكندن او كه خداوند خود چنين قدرتى به وى داده وبهفرموده معصوم "ع" بسان خون در عروق روح آدمى جريان دارد حلّ نمود كه اين نيزآدميان را آزمونى است باز خود حضرت در يكى از خطب نهجالبلاغه دراين باره مىفرمايد : واستتماما للبلية يعنى تا آزمايش بندگان را بدان تكميلسازد فلاسفه در توضيح آن مىگويند : آفرينش ابليس جهت تحريك عروق اختيار است دربشر ، كه اگر انگيزه او به معصيت با وسوسه ابليس تكميل نگردد شرائط اختيار ساماننيابد ، چنان كه قرآن مىفرمايد : ويعدهم ويمنيهم مردمان را وعده مىدهد وآنهارا به آرزو مىافكنداما با همه تفاصيل وتوجيهاتى كه در اين بارهبه قلم مبارك بزرگان آمده تنها چيزى كه مسلّم است بودن خود ابليس وتصرف او در وجودبشر وتحريك نمودن او به گناه است ، ولى كيفيت كار او از فهم ودرك ما بيرون استوعلم آن را بايستى به اهلش واگذار نمود واگر كسى بگويد : داستان ابليس از حيثپيچيدگى وابهام به ماجراى آدم "ع" مىماند كه قرآن هدف از آفرينش او را استخلاف درزمين بيان مىدارد اما مىبينيم يك مرحله انتقالى طى مىكند وآنگاه استقرارش درزمين كيفر تخلفش در آن مرحله محسوب ميگردد - آمنّا بالواقع على ما هو عليه - سخنىبه گزاف نگفته استحقيقت وماهيت ابليس
آن چنان كه از ظاهر بلكه صريح آيات قرآناستفاده مىشود وى جنّى تبار، آتشين آغاز بوده : فسجدوا الاّ ابليس كان من الجنففسق عن امر ربه "كهف : 50" قال انا خير منه خلقتنى من نار وخلقته من طين "اعراف: 12"بعضى خواستهاند استثناء وى از ملائكه : فسجدالملائكة كلهم اجمعون الا ابليس ونيز ظاهر برخى روايات را دليل بر ملك بودن اوگيرند ، اما اين استدلال بسى چوبين پا است ، اما در مورد استثناء چنان كه مىدانيماستثناء منقطع در هر زبان از جمله زبان عرب امرى دارج ورائج است ، بعلاوه مىتوانتوسعاً اين استثناء را متصل دانست، چه ابليس به جهت طول زمان معاشرتش با ملائكهيكى از آنها محسوب مىشده ، چنان كه از بعضى آثار خبرى به دست مىآيد واما روايات ، اگر از صحت سند برخوردار باشند- كه روايات غير احكامى كمتر مورد دقت وبررسى از اين جهت قرار گرفته - واز حيث متندلالت كافى برمطلوب داشته باشند ، در مرحله عرضه سنت بر كتاب فاقد اعتبار مىشوند،زيرا حسب روايات عديده ، از جمله شرائط صحت استناد به حديث عدم مخالفت آن با قرآناست : عن رسول اللَّه "ص" : ما جائكم من حديث وافق كتاب اللَّه فهو حديثى ، واماما خالف كتاب اللَّه فليس من حديثى ما وافق كتاب اللَّه فخذوه وما خالف كتاب اللَّهفدعوه "بحار : 227 / 2"از جمله رواياتى كه آن را دليل بر ملك بودنابليس گرفتهاند اين جمله از خطبه قاصعه اميرالمؤمنين "ع" است : ما كان اللَّهسبحانه ليدخل الجنة بشرا بأمر اخرج منها ملكا كه از ابليس در اينجا به ملك تعبيرشده ، محققين شرّاح نهج البلاغه ، از جمله مرحوم علامه خوئى در توجيه وتوضيح اينفقره خطبه گفتهاند : بدين مناسبت ابليس در اينجا به لفظ ملك ذكر شده كه وىروزگارانى در آسمانها با فرشتگان معاشرت داشته ودر سلك آنها به عبادت خدا مشغولبوده آنچنان كه آنها وى را يكى از خود مىپنداشتهاند شاهد اين كه مراد حضرتاستعمال حقيقى نيست اين كه در همين خطبه - چند سطر قبل - با صراحت داستان مباهاتابليس به اصل آتشين خود ذكر شده است اخيرا به مقالهاى از كتابى جديد التأليفبرخوردم كه نويسنده در مقام توجيه ملك بودن ابليس آنچنان خود را به تعب افكنده بودتا به آنجا كه نوشته بود : آياتى را كه به مضمون آتشين بودن اصل ابليس آمده بههيچوجه نمىتوان به ظاهرشان معنى كرد ، زيرا آيات ورواياتى كه در باره اغواءفرزندان آدم توسط ابليس آمده دلالت دارند كه وى اصلاً مادى وجسمانى نيست ، چگونهيك موجود جسمانى بتواند بطور نامرئى انسان را فريب دهد ؟! ، چنان كه در قرآن آمدهاست : لاقعدن لهم صراطك المستقيم × ثم لآتينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعنايمانهم وعن شمائلهم ؛ همانا بر سر راه راست تو در كمين ايشان خواهم نشستواز روبرو وپشت سر وراست وچپشان به ايشان روى خواهم نهاد "اعراف : 16 و 17" پيداست كه در عالم مادى وجسمانى چنين چيزى مشهود نيست "پايان"در صورتى كه اگر نويسنده محترم اندكى بخودبينديشد ، با نگرشى كوتاه به خودش از نگارش اين مقاله منصرف مىگردد چنان كه ميدانيم انسان و جن هر دو در اصلموجودى روحانى ونامرئى مىباشند ، نفس ناطقهاند كه حسب مصلحت وضرورت وجبر شرائطخاصه ، دورانى از زندگيشان را در كالبدى مادى مىگذرانند ، و همان كالبد منشأومبدأ نشو آنها است ، چنان كه فرمود : و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكموننشأكم فيما لاتعلمون : هيچكس جز ما نتواند كه قالبهاى شما را عوض كند و مجدداًدر قالبى كه بدان آگاه نئيد پديد آورد "واقعة:61" اين كالبد در مورد انسان از خاكساخته شده ودر مورد جن آتش است ، كالبدى موقتى و قابل تبديل جهت روشن شدن مطلببه اين آيه ملاحظه فرمائيد : اللَّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فىمنامها فيمسك التى قضى عليها الموت ويرسل الاخرى الى اجل مسمى : خدا است كهآدميان را - هنگام مرگ و هنگام خواب - از تن جدا كرده دريافت مىدارد و آن را كهمرگش رسيده نگه مىدارد و آن را كه به خواب رفته است هنگام بيدارى به قالبش برمىگرداند"زمر:44" آيا انسان هنگامى كه در خواب - بنصّ قرآن - از جسمش جدا مىشود موجودىنامرئى نيست ؟! وآيا وى در آن حالت - موقعى كه از جسم جدا ودر عالم خواب است - ظرفچند دقيقه هزاران فرسنگ راه طى نمىكند ؟! و آيا اين امر با خاكى بودنش منافاتدارد ؟!آيا ابليس بر دلهاى آدميان تسلط دارد ؟
قرآن كريم در آياتى اين سلطه را نفى مىكندودر آيات ديگر اثبات مىنمايد ، آيات نافيه ، سلطه تكوينيه وقهريه را نفى مىكنند، مانند : انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان وكفى بربك وكيلا : تو را بر بندگانمتسلطى نباشد و خداوند خود به تنهائى در نگهبانى بس است "اسراء:65" و ماكان لىعليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لى : مرا بر شما سلطهاى نبود جز اين كهشما را مىخواندم و شما مرا اجابت مىنموديد "ابراهيم:22" به اين معنى كه خداوندبه وى آن قدرت را نداده كه آدميان را در اتخاذ راه باطل مجبور ومسلوب الاختيارسازد آيات مثبته سلطه اختياريه را اثبات مىكنند ،به اين معنى كه اشخاص بسوء اختيار بزير بار سلطه ابليس مىروند واو را زمامدارخويش گرفته در زندگى خود شريك ميكنند ، مانند اين آيه : ان عبادى ليس لك عليهمسلطان الامن اتبعك من الغاوين : تو را بر بندگانم تسلطى نباشد، جز آن گمراهانى كهخود تو را پيروى كنند "حجر:42" وانما سلطانه على الذين يتولونه والذين هم بهمشركون : تنها تسلط شيطان بر كسانى است كه او را پيروى كنند و در اطاعت شريك خدايشسازند "نحل:100"بنابر اين تنها قدرتى كه خداوند به ابليس - درزندگى بشر - داده آن است كه وى را متمكن ساخته كه آدمى را وسوسه كند وفريب دهد ،آن هم به منظور آزمايش و جداسازى آنها كه در دعوى ايمان به خدا صادقند از آنها كهدر اين دعوى كاذبند : وما كان له عليهم من سلطان الالنعلم من يؤمن بالآخرة ممن هومنها فى شك وربك على كل شىء حفيظ "سبأ:21" ؛ حاصل معنى اين كه ما قدرت فريبآدميان وتسويل آنان را به ابليس نداديم جز بدين منظور كه گروه پيرو او از گروهى كهتسليم وسوسه او نيستند مشخص وجدا گردد ، در حالى كه ما خود "خداوند" بر همه چيزآگاهيم رواياتى در باره ابليس
جميل بن دراج گويد : از امام صادق"ع" پرسيدمآيا ابليس از جنس ملائكه بوده ؟ وآيا در آسمان امرى از امور را بعهده داشته است ؟فرمود : نه از ملائكه بوده ونه كارى بعهده داشته ، از جن بوده وبا ملائكه مىزيستهوفرشتگان او را از خود مىپنداشتهاند اما خداوند مىدانسته كه وى از جنس ملك نيست، وچون فرمان سجده به آدم صادر شد آن دو گانگى از او بروز نمود "بحار:319/11"در حديث آمده : پس از آنكه خداوند ابليس رابه سجده آدم امر كرد و او سر بر تافت گفت : پروردگارا مرا از سجده آدم معاف دار تاتو را عبادتى كنم كه هيچ پيغمبر مرسل وهيچ ملك مقرب تو را آنگونه عبادت نكرده باشد خداوند فرمود : مرا به عبادت تو نيازى نباشد من مىخواهم بدان سان كه خود مىخواهمعبادت شوم نه آنچنان كه تو ميخواهى وچون از سجده به آدم سرباز زد خداوند فرمود :از بهشت بيرون شو كه تو رانده درگاهى وتا قيامت مورد لعن من خواهى بود ابليس گفت با آن عدالت كه تو دارى پاداش عبادت من چه مىشود ؟ فرمود : بهشت خير ولى پاداشترا در اين دنيا به تو مىدهم ، اكنون بخواه آنچه مىخواهى وى اولين خواستش اينبود كه تا قيامت در دنيا زنده بماند خداوند فرمود : تا روز موعود مهلت دارى گفت:مرا بر فرزندان آدم تسلط بخش فرمود : چنين باشد گفت: مرا در وجودشان بسانجريان خون در رگهاشان نفوذ ده فرمود : اين نيز اجابت شد گفت : خدايا نسل مرا دوچندان نسل آدم كن فرمود : پذيرفتم گفت چنان باشم كه آنها را ببينم وآنها مرانبينند وبه هر شكل كه بخواهم درآيم فرمود : اين نيز پذيرفته گرديد گفت: خداوندا! از اين هم زيادتم ده فرمود: سينه آنها را جايگاه تو وفرزندانت ساختم گفت : خدايا! مرا بس است ، وحال كه چنين شد به عزتت سوگند كه همه آنها را اغوا كنم جز بندگانخالصت ، واز هر سوى بر آنان درآيم آنچنانكه اكثر آنها سپاسگزار وقدردان تو نباشند چون خداوند خواستههاى ابليس را به اجابتمقرون ساخت ، آدم گفت : خداوندا ! ابليس را بر فرزندانم مسلط ساختى و او را بسانخون در رگهايشان جريان دادى ، اكنون به من وفرزندانم چه مىدهى ؟ فرمود : براى تووفرزندانت چنين مقرر مىدارم كه هر گناه را يكى وهر حسنه را ده برابر حساب كنم گفت:خداوندا ! بيشترم ده فرمود : مجال توبه را تا رسيدن جان به گلوگاه وسعت مىدهم گفت: پروردگارا لطف خويش به ما فزونتر ساز : فرمود : مىآمرزم وباكى ندارم آدم گفت :همين مرا بس است زراره گويد : به امام صادق "ع" عرض كردم : ابليس در قبال چهعبادتى مستوجب اين همه پاداش از جانب پروردگار شد ؟ فرمود : دو ركعت نماز در آسمانبجاى آورد كه چهار هزار سال بطول انجاميد "بحار :141/11"ابليس از ديد فلاسفه
صدرا گويد : نفس رذيله هر انسانى شيطان اواست وبه عبارت ديگر نفس انسان در مقام متابعت هوا وسلوك طريق وسواس وجحود وعتوواستكبار ، و اول كسى كه راه ضلالت وگمراهى را پيش گرفت وطغيان كرد كه موجب طردورجم او شد خداى متعال او را شيطان ناميد وهو الجوهر النطقى الشرير الحاصل منعالم الملكوت النفسانى واز جهت ظلمانيت رديه ، شأن او اغوا وگمراه كردن استوبالجمله نفوس در بدو خلقت ممتزج از نور وظلمتاند ودر شأن آنها است كه در سبيلهدايت وراه خير گام بردارند وهم در جهت ضلالت و وسوسه واغواء "رسائل ملاصدرا:309"عرفا در تحت اين كلمه تأويلاتى دارند كه ذيلكلمه شيطان توضيح داده شده است نسفى گويد : از بهشت دوم سه كس بيرون آمد ؛آدم ، حوا وشيطان واز بهشت سوم شش كس بيرون آمد ؛ آدم ، حوا ، شيطان ، ابليس طاووسومار منظور وى از ابليس قوه واهمه است "انسانكامل:301"