بررسی آرای کلامی شیخ صدوق و مقایسه آن با آرای شیخ مفید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی آرای کلامی شیخ صدوق و مقایسه آن با آرای شیخ مفید - نسخه متنی

اسماعیل اثباتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بررسي آراي کلامي شيخ صدوق و مقايسه آن با آراي شيخ مفيد

حديث انديشه

سال سوم/ش 9، بهار و تابستان 83

موضوع خاص کلام/عقايد تطبيقي

صفحات: 47ـ76

اسماعيل اثباتي

چکيده:

يکي از آثار ارزشمند مرحوم شيخ صدوق (ره) کتاب «اعتقادات» است. اين اثر از نوع کتب کلامي نقلي است و بعد از نگارش، مورد توجه جدي متکلمان قرار گرفته است. برخي از مطالبي که صدوق در کتاب «اعتقادات» خود به عنوان عقايد کلامي اماميه مطرح نموده، به شدت بحث انگيز بوده است و مورد نقد برخي از عالمان ديگر از جمله شاگرد برومندش، شيخ مفيد (ره) قرار گرفته است. ابن معلم، کتاب «تصحيح اعتقادات» خود را در نقد همين کتاب نگاشته است. ايشان در تاليف اين کتاب، علاوه بر مباحث نقلي، از مباحث عقلي نيز سودجسته است. ما در اين مجال به بررسي آن دسته از آراي شيخ صدوق (ره) که توسط شيخ مفيد (ره) تصحيح شده است مي پردازيم.

مقدمه:

شيخ صدوق از بزرگترين علماي شيعه و در زمره محدثان پرکاري است که آثار بسياري از خود به جا گذاشته است و تنوع و نوآوري هاي فراواني در آثار وي ديده مي شود. از جملهآثار ارزشمند وي کتاب «اعتقادات الاماميه» است. وي اين کتاب را که دربردارنده اهم مسائل اعتقادي اماميه است در شهر نيشابور به رشته تحرير درآورده است. از آنجا که شيخ صدوق يکي از عالمان حديث و کتاب اعتقادات وي داراي صبغه حديثي کلامي و نوعي کلام نقلي به شمار مي رود، اين اثر، مورد توجه عالمان پس از او، از جمله شاگرد وي شيخ مفيد که کتاب «اعتقادات» استادش را شرح و تصحيح کرده، قرار گرفته است.

به دليل آن که شيخ مفيد علاوه بر حديث، در علم کلام هم متبحر بوده و با بزرگان و عالمان ديگر فرق مناظراتي داشته، در شرح و تصحيح اين اثر علاوه بر حديث از مباحث عقلي هم بهره برده است. باتوجه به تفاوت ديدگاه هاي اين دو عالم، در پاره اي مسائل، اختلافاتي بين آنها بوجود آمده است که موضوع بحث اين مقاله است.

با مقايسه دو کتاب «الاعتقادات» و «تصحيح الاعتقادات» به اين نتيجه مي رسيم که مباحث مطرح شده در «الاعتقادات» به سه دسته تقسيم مي شود.

شيخ مفيد دسته اي از مباحث را اصلاً در کتاب خود نياورده است. اين امر نشان دهنده آن است که آنها را قبول داشته، يا اشکالي در آن نمي ديده است. درخصوص پاره اي از مباحث، تنها به شرح و توضيح و تفسير بيشتر آنها پرداخته است و دسته سوم مطالبي است که آنها را نقد کرده: يا بکلي رد کرده و يا به تصحيح آنها پرداخته است. بنابراين مباحث کتاب «الاعتقادات» توسط شيخ مفيد تائيد، تشريح و يا مورد تصحيح قرار گرفته است. درباره مباحثي که تائيد يا تشريح شده، نيازي به بحث نديديم. لذا سعي کرديم تحقيق را بر روي مواردي که از سوي شيخ مفيد تصحيح شده متمرکز نماييم.

مهم ترين اشکالاتي که شيخ مفيد بر شيخ صدوق وارد کرده و به وسيله آن احاديث او را نقد و احيانا رد کرده، موارد زير است:

1ـ مخالفت با قرآن؛

2ـ مخالفت با ساير احاديث؛

3ـ استناد به احاديث مفرد، ضعيف، شاذ و...؛

4ـ برداشت ناصحيح از احاديث؛

5ـ تأثيرپذيري از مذاهب و مکاتب فکري غيرشيعي (اماميه) يا هماهنگي با نظرات آنان؛

6ـ مخالفت با قواعد زبان و لغت عربي.

اکنون به تفصيل هر کدام از موارد بالا را شرح و توضيح مي دهيم.

1ـ مخالفت با قرآن

شيخ مفيد در پاره اي موارد، آنچه را که شيخ صدوق نقل کرده با آيات قرآن مخالف مي داند؛

به عنوان نمونه به موارد زير مي توان اشاره کرد:

الف) باقي بودن ارواح

شيخ صدوق با استناد به حديث پيامبر: «ما خلقتُم للفناء بل خُلِقتُم للبقاء و انما تنقلون من دار الي دار» مي گويد: ارواح براي باقي ماندن خلق شده اند نه فاني شدن.

شيخ مفيد اين عقيده را متعارض با آيات قرآني از جمله آيه شريفه «کل من عليها فان و يبقي وجه ربک ذوالجلال والاکرام» (الرحمن/27و28) مي داند. از آن گذشته نظريه بقاي ارواح را برگرفته از عقايد اهل تناسخ و فلاسفه ملحد که معتقدند روح بسيط است و فاسد و نابود نمي شود مي داند.

البته باتوجه به اين که در قرآن از خلود در بهشت و جهنم ياد شده است، نهايتا نظر شيخ صدوق را درباره اين حديث تائيد مي کند.

ب) آيه مودت

در تفسير آيه مودت («قل لا اسالکم عليه اجراً الي المودة في القربي» شوري/23) اختلاف شده است. شيخ صدوق مي گويد: بر طبق اين آيه، مودت اهل بيت واجب است چون اجر نبوت تلقي شده است. ولي شيخ مفيد معتقد است که اجر پيامبر در تقرب به خداست و اصولاً به دليل آن که عمل براي خدا انجام مي شود، اجر آن نيز بر عهده خداست. از آن گذشته، برداشت شيخ صدوق مستلزم تناقض در آيات الهي است؛ زيرا خداوند در جاي ديگر مي فرمايد: «يا قوم لا اسألکم عليه اجراً ان أجري الا علي الذي فطرني» (هود/51) و «يا قوم لا اسألکم عليه مالاً اِن أجري الّا علي اللَّه» (هود.29). در اين دو آيه اجر پيامبر، منحصراً با خدا دانسته شده و نفي و استثنا، دليل بر آن است.

شيخ مفيد در تفسير ايه مودت، استثنا را منقطع در نظر گرفته و مي گويد: همان گونه که در آيه سجده ملائکه بر آدم، خدا ابليس را استثنا کرد، درصورتي که ابليس از جنس ملائکه نبود، در اينجا نيز چنين است. در پايان آيه را اين طور تفسير مي کند: «قل لا اسئلکم عليه اجراً، لکن المودة في القربي سألتکموها؛» يعني از شما اجري براي رسالت نمي خواهم. تنها دوستي خاندانم را از شما خواهانم.

2ـ مخالفت با ساير احاديث

از ديگر اشکالات شيخ مفيد بر شيخ صدوق آن است که آنچه را شيخ صدوق نقل کرده با ساير احاديث مخالف است، وچه بسا احاديث ضعيفي را نقل کرده است که احاديث صحيحي برخلاف آن وجود دارد. از اين نمونه اشکالات نيز کم و بيش ديده مي شود که ما به چند نمونه آن اشاره مي کنيم:

الف) لوح و قلم

شيخ صدوق لوح و قلم را دو فرشته مي داند. اما به اعتقاد شيخ مفيد، لوح همان کتاب خداشت که تمام اتفاقات تا روز قيامت در آن نوشته شده است. سپس آيه 105 سوره مبارکه انبيا را به عنوان دليل ذکر مي کند: «لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون.» آن گاه مي گويد لوح همان ذکر است و قلم چيزي است که خدا کتابت را با آن ايجاد کرده است.

شيخ مفيد مي گويد لوح چيزي است که هرگاه خداوند بخواهد ملائکه را از چيزي آگاه کند يا بوسيله آنها بر پيامبر وحي بفرستد، امر مي کند که به آن مراجعه کنند و در اين باره احاديثي از پيامبر نقل شده است. امّا اين که گفته شده لوح و قلم نام دو فرشته است، درست نيست. علامه مجلسي در «بحارالانوار» از اين عقيده شيخ صدوق دفاع مي کند.

ب) خلق افعال العباد

شيخ صدوق مي گويد که «افعال العباد مخلوقة خلق تقدير، لا خلق تکوين و معني ذلک أنه تعالي لَم يزل عالماً بمقاديرها».شيخ مفيد مي گويد: در حديث صحيحي از آل محمد (صلّي اللَّه عليه وآله) آمده است که افعال بندگان مخلوق خداست؛ آنچه را ابوجعفر صدوق نقل کرده حديثي است که به آن عمل نمي شود، سند خوبي ندارد و اخبار صحيحي بخلاف آن وجود دارد. از آن گذشته، در زبان عربي اين طور نيست که علم به چيزي به معناي خلق آن باشد. و امّا تقدير در لغت به معنيا خلق است چرا که تقدير فقط به فعل تعلق مي گيرد و به علم به چيزي تعلق نمي گيرد.

شيخ مفيد در ادامه حديثي را از امام رضا (عليه السلام)، در جواب شخصي که سوال کرده بود که آيا افعال بندگان، مخلوق خداست نقل مي کند. حديث چنين است: «لو کان خالقاً لها لما تبرأ منها». سپس به آيه اول سوره توبه اشاره مي کند که: «ان الله بري من المشرکين و رسولُه» (توبه/3)؛ زيرا برائت از ذات افراد نيست بلکه از افعال آنان است.

آن گاه شيخ مفيد در تائيد سخن خود حديث ديگري از امام کاظم (عليه السلام) نقل مي کند که ابوحنيفه از آن حضرت سؤال کرد: آيا افعال بندگان مخلوق خداست؟ امام جواب داد: «از سه حالت خارج نيست؛ اول اينکه از جانب خدا باشد؛ دوم اينکه از جانب خدا و خلق باشد؛ و سوم اينکه از جانب خلق باشد. اگر افعال از جانب خدا باشد، مدح و ذم آن نيز، به خدا تعلق مي گيرد. اگر از جانب خدا و مخلوق باشد، ذم و مدم به هر دو تعلق مي گيرد و چون اين دو وجه باطل است، ثابت مي شود که وجه سوم درست است و آن اين که افعال، مخلوقِ بنده باشد.»

سپس شيخ با استناد به آيات قرآن مي گويد: خداوند جز فعل حسنات را خلق نمي کند؛

درصورتي که در افعال بندگان قبائح بسيار است. احاديثي را که شيخ صدوق با استناد به آنها اعتقاد خود را بيان مي کند، در کتابهاي ديگر شيخ از جمله «عيون اخبار الرضا» و «معاني الاخبار» نيز آمده است. از طرفي علامه مجلسي پس از ذکر مطالب بالا به نقل از «اعتقادات» و «تصحيح الاعتقادات»، احاديث ياد شده را به اين عبارت نقل مي کند:

ابن عبدوس، عن ابن قتيبة، عن حمدان، عن الهروي، قال سمعتُ اباالحسن الرضا (عليه السلام) يقول: «افعال العباد مخلوقة، فقلتُ: يابن رسول اللَّه ما معني مخلوقة؟ قال: مقدرة.»

ابن عبدوس، عن ابن قتيبة، عن الفضل، عن الرضا (عليه السلام)، فيما کتب للمامون من محض الاسلام: أن الله تبارک و تعالي لايکلّف نفساً الّا وسعها وأن افعال العباد مخلوقة للَّه، خلق تقدير لاخلق تکوين، واللَّه خالق کل شي ولانقول بالجبر و التفويض.

ج) سهو النبي

شيخ صدوق يکي از علامات و نشانه هابي غلات و مفوضه را اين مي داند که آنها مشايخ و علماي قم را به تقصير و کوتاهي در حق پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) و ائمه (عليهما السلام) متهم مي کنند.

شيخ مفيد پاسخ مي دهد که نسبت دادن مشايخ قم به تقصير علامت غلو نيست؛ زيرا در ميان آنها عده اي هستند که واقعا مقصرند. علامت غلو اين است که کسي محقان [ارادتمندان حقيقي به اهل بيت] را به تقصير متهم کند چه از قم باشد و چه غير آن.

شيخ مفيد در ادامه مي گويد که از ابوجعفر محمدبن حسن بن وليد مطلبي شنيده ام که نمي توان آن را تقصير نناميد و آن اينکه «اولين درجه غلو، نفي سهو از پيامبر است.» پس اگر او واقعاً چنين مطلبي گفته باشد، با اينکه از علما و مشايخ قم است مقصر است. وي در ادامه مي افزايد: عده اي از اهل قم بر ما وارد شدند که در حق اهل بيت و دين مقصّر بودند و مراتب ائمه (عليهما السلام) را پايين مي آوردند تا جايي که گمان مي کردند ائمه (عليهما السلام) خيلي از مطالب را تا زماني که به قلب آنها الهام نشود نمي دانند، و عده اي از آنها قائل به اين بودند که ائمه (عليهما السلام) در بيان مسائل دين به رأي و ظن و گمان توسل مي شوند و با اين همه، آنها ادعاي عالم بودن نيز داشتند.

بي شک اين از مراتب تقصير است.

از آنجا که مسئله «سهو النبي» از مهم ترين مسائل اختلافي بين اين دو عالم شيعي است، سعي کرديم نظرات ايشان را از ساير منابع پيرامون اين موضوع جستجو کنيم.

موضع گيري شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» ذيل حديثي از امام صادق (عليه السلام) آمده است. شيخ مفيد هم رساله اي جداگانه به نام «عدم سهو النبي» نوشته است.

شيخ صدوق علاوه بر حديثي که در دفاع از عقايد خود پيرامون «سهو النبي» در «الفقيه» ذکر مي کند، سعي کرده است به شبهاتي که پيرامون يکي از مهم ترين احاديث اين بخش وارد شده است نيز پاسخ دهد. باتوجه به اين که در نقل اين حديث اختلافاتي وجود دارد، ما مفهوم آن را نقل مي کنيم. روايت چنين است که روزي پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) نماز چهاررکعتي مي خواند. در رکعت دوم نماز سهواً سلام مي دهد. «ذواليدين» آن حضرت را متوجه کرده و مي پرسد: آيا نماز را شکستي يا اشتباه کردي و دچار سهو شدي. پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) جواب مي دهد: «کل ذلک لم يکن». سپس از ابوبکر و عمر در مورد حرف «ذواليدين» سؤال مي کند که: «أکان أم لم يکن».

آن دو مي گويند: در رکعت دوم سلام دادي. پس پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) نمازش را تمام مي کند.

حديث ديگر درباره «سهو النبي» حديثي است که شيخ صدوق در «الفقيه» نقل کرده و آن، اين است:

«الحسن بن محبوب، عن الرباطي، عن سعيد الأعرج قال: سمعتُ أبا عبداللَّه (عليه السلام) يقول: ان اللَّه تبارک و تعالي أنام رسول اللَّه (صلّي اللَّه عليه وآله) عن صلاة الفجر حتي طلعت الشمس. ثم قام، فبدأ، فصلي الرکعتين اللّتين قبل الفجر. ثم صلي الفجر و أسهاه في صلاته، فسلم في الرکعتين. ثم وصف ما قاله ذي الشمالين، وانما فعل ذلک به رحمة لهذه الاُمة، لئلا يعير الرجل المسلم اذا هو نام عن صلاته أوسها فيها. فقال: قد اصاب ذلک رسول اللَّه (صلّي اللَّه عليه وآله)».

شيخ صدوق در فقيه در ذيل اين حديث مي گويد:غلات و مفوضّه منکر «سهو النبي» هستند و مي گويند: «اگر جايز باشد که پيامبر در نماز دچار سهو شود جايز است در امر تبليغ هم دچار سهو شود؛ زيرا نماز بر او واجب است همان گونه که تبليغ بر او واجب است» و اين مطلب درست نيست؛ به دليل آن که پيامبر در اتفاقاتي که براي وي در اموري که با ديگران مشترک است رخ مي دهد، مانند ديگران است. پيامبر بايد نماز بخواند همان گونه که نماز خواندن بر ديگران واجب است. ليکن نبوت از امور اختصاصي پيامبر است و تبليغ هم از شرائط نبوت است. بنابراين جايز نيست مانند دچار سهو در آن شود؛ زيرا تبليغ عبادتي مخصوص است ولي نماز عبادتي است مشترک.

از آن گذشته، اگر ما بگوئيم پيامبر به علت خوابيدن و به طور غيرارادي نمازش قضا شد، در حقيقت بندگي او را اثبات کرده ايم؛ زيرا فقط خداست که او را خواب فرا نمي گيرد.

علاوه بر اين، سهو پيامبر مثل سهو ما نيست؛ زيرا سهو ما از جانب شيطان است، ليکن شيطان تسلطي بر ائمه (عليهما السلام) و اوليا ندارد و سهو او از جانب خداست تا به او بفهماند که او [پيامبر] هم بنده اي مخلوق است و بايد خدا را عبادت کند.

منکرين «سهو النبي» مي گويند که در ميان صحابه کسي به نام «ذواليدين» وجود ندارد.

پس نه شخصي به اين نام بوده و نه ماجرايي به اين شکل اتفاق افتاده. شيخ صدوق در پاسخ مي گويد: «برخلاف ادعاي شما، اين شخص کاملا شناخته شده است و او «ابومحمد عمير بن عبد عمر» معروف به «ذواليدين» است و مخالف و موافق از او نقل حديث کرده اند و من در کتاب «وصف قتال القاسطين بصفين» اخبار و احاديثي از او نقل کرده ام. شيخ ما محمد بن حسن بن احمد بن وليد مي گفت: «اولين درجه از غلو نفي سهو از پيامبر است.» و اگر بخواهيم اخبار وارده در اين زمينه را رد کنيم بايد تمام اخبار و احاديث را رد کنيم».

شيخ مفيد رساله اي درباره «عدم سهو النبي» نوشته است که ما به چند نمونه از جواب ها و اشکال هايي که او به ديدگاه شيخ صدوق وارد کرده اشاره مي کنيم و خواننده را به متن اصلي ارجاع مي دهيم:

1ـ حديثي که نقل شده خبر واحد است و خبر واحد علم آور نيست و نمي توان به قطع در مورد آن سخن گفت و عمل به آن، عمل براساس ظن و گمان است که مذموم است.

2ـ شهرت حديث «سهو النبي» از شهرت احاديثي که ساير انبيا را متهم مي کند کمتر نيست؛ مانند اين که حصرت يونس (ص) گمان کرد خدا نمي تواند بر او غلبه مند و يا حضرت داود (عليه السلام)، چون عاشق زن اوريا بن حنان شده بود، نقشه قتل او را کشيد و زن او را تصاحب کرد و يا حضرت يوسف (عليه السلام) قصد زنا کرد و... همچنين برخي احاديث مشهوري که دلالت بر تشبيه خدا به مخلوقات مي کند از اين قبيل است. حال اگر بخواهيم حديث «سهو النبي» را به علت شهرت آن در ميان فريقين بپذيريم مستلزم پذيرش اين احاديث نيز است.

3ـ اکثر علماي شيعه قائل به اين هستند که هر وقت متذکر شديم که نماز قضايي به عهده داريم، بايد اول نماز قضا را بخوانيم و سپس نماز ادا را، مگر اينکه وقت تنگ باشد. همچنين در روايت است که: «لا صلوة لمن عليه صلوة»؛ يعني کسي که نماز واجبي بر عهده اوست نمي تواند نماز نافله بخواند. درصورتي که در حديث «سهو النبي» که ذکر آن گذشت، پيامبر ابتدا نماز نافله مي خواند آن گاه نمار صبح را قضا مي کند.

4ـ اگر بگوييم پيامبر به دليل آن که نماز عبادتي مشترک بين او و ديگران است جايز است در نماز دچار سهو شود، پس جايز است در ماه رمضان هم دچار سهو شده و در ملأعام روزه خواري کند يا در مورد حکم خمر نيز دچار سهو شودـ و العياذباللَّه ـ شرب خمر کند و... البته بنا به قول شيخ صدوق انجام اين امور براي آن است که خدا براي او و سايرين از جمله غلات ثابت کند که او مخلوق است و حکم سهو را به مردم بياموزد که باي اين حرف نيازي به آوردن دليل نيست.

5ـ شيخ صدوق قائل است که سهو پيامبر از جانب خداست؛ زيرا شيطان بر او سلطه اي ندارد و سهو ديگران از جانب شيطان است و آنان از شيطان پيروي مي کنند. اگر اين سخن درست باشد نتيجه اش اين خواهد بود که همه اولياء اللَّه را که مانند پيامبر عصمت از سهو و خطا ندارند پيرو شيطان بدانيم.

6ـ ما منکر نيستيم که ممکن است خواب بر پيامبر غلبه کند و نمازش قضا شود؛ زيرا اين عيب و نقص نيست و از اختيار انسان خارج است. ولي سهو چنين نيست؛ همان طور که حکما اموال و اسرارشان را نزد کسي که دچار سهو است به وديعت نمي گذارند، با اينکه در مورد کسي که بيماري دارد چنين نيست. همچنبين فقها احاديث کسي را که دچار سهو است قبول نمي کنند، مگر با شرايط خاص. پس فرق بسيار است بين خواب و سهو.

اما در مورد حديثي که «ذواليدين» پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) را متوجه اشتباهش کرد اشکالات زير وارد شده است:

1ـ حديث خبر واحد است و هيچ قطعيتي ندارد.

2ـ اختلاف شده است که نمازي که در روايت وصف آن آمده است چه نمازي بوده: ظهر، عصر و يا عشاء و اين باعث وهن حديث و اسقاط و ترک و طرد آن است.

3ـ پيامبر در خواب «ذواليدين» که پرسيده بود: «آيا فراموش کردي يا نماز را شکستي؟» فرمود: «کل ذلک لم يکن» که هر دو را نفي مي کند. اين جواب پيامبر به سؤال «ذواليدين» پاسخ مناسبي نيست و متناسب با سوال نمي باشد.

4ـ در شيوه جبران نماز هم اختلاف است. عراقي ها مي گويند که پيامبر نماز را اعاده کرد و حجازي ها مي گويند که آن را ادامه داد و فقط دو سجده سهو به جا آورد. برخي از شيعيان هم که به اين حديث اعتقاد دارند مي گويند که نمازش باطل بوده و آن را اعاده کرده است.

5ـ گفته شده است که اگر «ذواليدين» مشهور است، چرا او را با نام و صفت مي شناسانيد.

از آن گذشته، ما در کتب فقها و اصول آنها حديثي از اين شخص نديده ايم. حتي اگر بپذيريم چنين شخصي وجود داشته، آيا شخص ديگري از اطرافيان پيامبر متوجه اشتباه آن حضرت نشده و آيا مورد اطمينان تر از ابوبکر و عمر آنجا نبوده که پيامبر در مورد صحت گفتار «ذواليدين» از او سؤال کند.

علامه مجلسي در بحار پس از بيان نظر شيخ صدوق مي گويد: «اماميه بر عصمت پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) و ائمه (عليهما السلام) از گناهان صغيره و کبيره ـ چه عمدي و چه سهوي ـ اجماع دارند و کسي مخالف آن نيست جز شيخ صدوق و شيخ او ابن وليد که براي پيامبر، سهو از جانب خدا (و نه از جانب شيطان) را جايز مي دانند. اکثر علماي شيعه علاوه بر محرمات و واجبات، در ساير اعمال نيز سهو را موجب دوري و نفرت مردم مي دانند و آن را نفي مي کنند. سپس علامه اشاره مي کند که اين قول شاذ، مخالف آيات و احاديث است و علماي شيعه اين عقيده و احاديث مربوط به آن را طرد کرده اند.

3ـ استناد به احاديث مفرد، ضعيف، شاذو...

در بسياري از موارد اختلافاتي که ديده مي شودـ بنا به قول شيخ مفيدـ ناشي از آن است که شيخ صدوق احاديثي را مبناي نظر خود قرار داده که ضعيف، يا شاذ و... است؛ يا اگر چنين نيست مفرد و خبر واحد است. به عقيده شيخ مفيد، اعتقادات را نمي توان از احاديث مفرد اخذ کرد؛ زيرا هيچ قطعيتي به صدور آنها از ناحيه معصوم وجود ندارد. شيخ مفيد در موارد بسياري، اين اشکال را مطرح مي کند و ما در ادامه به چند نمونه بسنده مي کنيم:

الف) عرش و حاملان آن

شيخ صدوق مي گويد: «اعتقادنا في العرش أنّه جملة جميع الخلق، والعرش في وجه الاخر هو العلم». سپس احاديثي را در اين زمينه نقل مي کند. از جمله روايتي را از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه «الرحمن علي العرش استوي»، به اين عبارت نقل مي کند: «استوي علي العرش، فليس شيّ أقرب اليه من شي».

سپس در مورد عرش که شامل همه خلق است مي گويد:

«حاملان آن هشت نفر از ملائکه هستند که هرکدام از آنها هشت چشم دارند و هر چشمي طبقه اي از دنياست. يکي از آنها به صورت انسان است که رزق را از خدا براي انسان ها طلب مي کند. يکي به صورت گاو نر است که رزق را از خدا براي بهائم طلب مي کند. يکي به صورت شير است که رزق را از خدا براي درندگان طلب مي کند. يکي به صورت خروس است که رزق را از خدا براي پرندگان طلب مي کند. اين چهار نفر در دنيا هستند و در قيامت هشت نفرند.»

آن گاه در مورد معناي دوم عرش مي گويد: «اما عرش که علم است، حاملان آن چهارنفر از اولين و چهار نفر از آخرين هستند. اما چهارنفر اولين: نوح، ابراهيم، موسي و عيسي (عليه السلام) هستند. اما چهار نفر آخرين: محمد (صلّي اللَّه عليه وآله)، علي (عليه السلام)، حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) مي باشند.»

شيخ صدوق در ادامه مي گويد: «اين احاديث به وسيله اسانيد صحيح از معصومين براي ما روايت شده است. چهار نفر از اولين هستند؛ زيرا انبياء پيشين بر چهار شريعت بودند: شريعت نوح و ابراهيم و موسي و عيسي، وعلوم قبل از ايشان به آنها مي رسد. بعد از آنها علوم به محمد (صلّي اللَّه عليه وآله) و علي (عليه السلام) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) و ساير ائمه (عليهما السلام) مي رسد.

شيخ مفيد مي گويد که «عرش» در لغت به معناي «ملک» است، ودلايلي از اشعار جاهلي و آيات قرآن در تاييد آن ذکر مي کند. سپس مي گويد:

«فَعرشُ اللَّه، فهو ملکه، واستواءه علي العرش هو استيلاءهُ علي الملک، والعرب تصف الاستيلاء بالاستواء... «قد استوي بشر علي العراق من غير سيف و دم مهراق»، يريد به: قد استوي علي العراق».

شيخ صدوق درباره ملائکه حامل عرش مي گويد: «واما عرش که ملائکه آن را حمل مي کنند، عرشي است که خدا در آسمان چهارم آفريده و ملائکه، مأمور حمل و تعظيم و بزرگداشت آنند؛ همان گونه که در زمين خانه اي خلق و بشر را به حج و زيارت آن امر کرده است. در حديثي آمده است که: «خداوند خانه اي زير عرش آفريده، که ملائکه آن را زيارت و حج مي کنند، و آن را «بيت المعمور» ناميده؛ و در آسمان چهارم خانه اي آفريده و آن را «بيت الضراح» ناميده و ملائکه را به حج و زيارت آن امر کرده؛ و «بيت الحرام» را در زمين در زير «بيت الضراح» خلق کرده».

هم چنين از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که: «اگر سنگي از عرش بيفتد، بر پشت بام «بيت المعمور» مي افتد، و اگر از«بيت المعمور» سنگي بيفتد بر پشت بام «بيت الحرام» سقوط مي کند؛ و خدا عرش را براي سکونت خودش خلق نکرده زيرا شأن حضرت حق ـ جل و علاـ بالاتر از آن است. بلکه آنرا براي تکريم و بزرگداشت خود، خلق کرده؛ و آن را متعلق به خود قرار داده و به ملائکه امر کرده که آن را حمل کنند؛ همان گونه که در زمين مسجد الحرام را».

شيخ مفيد مي گويد: «اما توصيف عرش به علم، از جنبه مجاز است نه حقيقت؛ ووجهي براي تأويل «الرحمن علي العرش استوي» به «انه احتوي علي العلم»، به معني: «او مسلط و مالک بر علم است» نيافتيم؛

امام احاديثي که شيخ صدوق در باب توصيف ملائکه حاملين عرش آورده، احاديث مفرد و آحادي است که در مورد آنها قطعيتي نيست و بهتر است در مورد آنها توقف کرد؛ و «عرش» به قطع همان «ملک» است و عرشي که حمل مي شود جزئي از «ملک» است که براي عبادت ملائکه آن را حمل مي کنند».

ب) نزول قرآن در «ليلة القدر»

شيخ صدوق مي گويد: قرآن در شب قدر به طور کلي و يکجا به «بيت المعمور» نازل شد.

سپس از «بيت المعمور» در طول 20 سال نازل شد؛ و خداوند به پيامبر علم کلي آن را داد و به او فرمود: «ولا تعجل بالقرآنِ من قبل أن يقضي عليک وحيه وقل رب زدني علماً» (طه 17)؛

يعني: «پيش از آن که وحي قرآن بر تو تمام شود به خواندنش شتاب مکن و بگو: پروردگارا به دانش من بيفزا».

«ولا تُحَرِک به لسانک لِتَعجلَ به اِن علينا جمعَه وقرآنه فاذا قرأناه فَاتبع قرانه ثم ان علينا بيانه» (قيامه/16ـ19)؛ يعني: «با شتاب زبان به خواندن قرآن حرکت مده؛ زيرا جمع آوري و خواندن آن بر عهده ماست و هنگامي که آن را تو خوانديم، از آن پيروي کن؛ آن گاه بيانش به عهده ماست».

شيخ مفيد مي گويد: «ابوجعفر صدوق براساس خبر واحدي حکم کرده است که علم آور و تکليف آور نيست؛ و نزول قرآن در حوادث گوناگون، خود دليل بر رد نزول دفعي قرآن است. در مورد خبر نزول قرآن در «ليلة القدر» بايد گفت مقداري از قرآن در شب قدر نازل شده است و سپس تا وفات نبي (صلّي اللَّه عليه وآله) ادامه داشته است. ولي نزول دفعي قرآن در «ليلة القدر» باتوجه به ظواهر قرآن و اخبار متواتر، و اجماع علما بعيد به نظر مي رسد».

علامه مجلسي بعد از نقل اين اقوال در «بحار» بياني دارد که خلاصه آن اين است: «آنچه از اخبار مستفيض برداشت مي شود اين است که خدا همه کتب آسماني را قبل از نزول و پيش از خلق آسمان و زمين، در لوح محفوظ ثبت کرده. سپس در هر زمان براساس مصالح موجود، مقداري از آن را نازل کرده است. از جهت انطباق با پيش آمدها بايد گفت که خداوند به آنچه بعداً مردم خواهند گفت و اتفاقاتي که براي آنها خواهد افتد و سؤالاتي که از پيامبران خواهند پرسيد عالم است و جواب همه آنها در قرآن که در لوح محفوظ است ثبت شده؛ و هيچ بعيد نيست که خدا همه قرآن را بر پيامبر نازل کرده و دستور داده باشد که آن را بر مردم نخواند تا آن که هر قسمتي از آن را در زمان معين و مناسب براي تبليغ نازل کند».

آنچه شيخ صدوق بيان کرده، درحقيقت تلاشي است براي جمع بين آيات و احاديثي که در اين زمينه وارد شده است. زيرا آيات قران دلالت بر آن دارند که قرآن در شب قدر نازل شده و ظاهر آيات اين را مي رساند که منظور، همه قرآن است؛ و احاديث دلالت بر آن دارند که قرآن در طول بيست يا بيست و سه سال نازل شده است؛ و بعضي ديگر بيان کننده آن است که آغاز نزول قرآن مبعث پيامبر بوده است؛ و در نهايت شيخ صدوق اين احاديث را اين طور جمع بندي مي کند:

در شب قدر قرآن از لوح محفوظ به آسمان چهارم نازل شد تا از آنجا به تدريج بر زمين نازل شود؛ و در اولين شب ماه رمضان همه قرآن بر پيامبر نازل شد براي آن که پيامبر به آن علم پيدا کند و نه اينکه آن را براي مردم قرائت کند. سپس نزول قرآن را به طور آيه به آيه و سوره به سوره در مبعث يا روز ديگر شروع کرد تا آن را بر مردم تلاوت کند. اين جمع بندي را اخبار و احاديث نيز تائيد مي کنند. البته به وجوه ديگري نيز مي توان قائل بود که در باب «ليلة القدر» به آن اشاره مي کنيم.

ج) شهادت ائمه

شيخ صدوق بعد از توضيح درباره غلو و غاليان، تاريخ وفات و شهادت ائمه (عليه السلام) را ذکر و چنين بيان مي کند که: «قد اخبر النبي (صلّي اللَّه عليه وآله) و الأئمة (عليهما السلام) أنهم مقتولون. فمن قال انهم بم يقتلوا فقد کذّب؛ ومن کذّبهم فقد کذب اللَّه و کفر به و خروج من الاسلام.» همچنين شيخ صدوق به بيان نحوه شهادت ائمه (عليهما السلام) و قاتلين آنها پرداخته و مي گويد: «اعتقادنا في النبي (صلّي اللَّه عليه وآله) انه سم في غزوة خيبر فما زالت هذه الأکلة تعاده، حتي قطعت ابهره فمات منها؛ و اميرالمؤمنين (عليه السلام) قتله عبدالرحمن بن ملجم (لعنه اللَّه) و دفن بالغري؛ و الحسن بن علي (عليه السلام) سمته امرأته جعدة بنت الأشعت الکندي فمات من ذلک؛ و الحسين بن علي (عليه السلام) قتل بکربلاء قاتله سنان بن انس (لعنه اللَّه)؛ و علي بن الحسين سيد العابدين (عليه السلام) سمه الوليد بن عبدالملک فقتله؛ والباقر محمد بن علي (عليه السلام) سمه ابراهيم بن وليد فقلته؛ والصادق سمه المنصور فقتله؛ وموسي بن جعفر (عليه السلام) سمه هارون الرشيد فقتله؛ والرضا علي بن موسي (عليه السلام) قتله المأمون بالسم؛ وابوجعفر محمد بن علي (عليه السلام) قتله المعتصم بالسم؛ وعلي بن محمد (عليه السلام) قتله المعتضد بالسم؛ و الحسن بن علي العسکري (عليه السلام) قتله المعتمد بالسم».

شيخ مفيد در مورد شهادت ائمه (عليهما السلام) قائل به تفصيل شده است. وي در مورد حضرت علي (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) مي گويد که آنها کشته شدند و هيچ کدام به مرگ طبيعي از دنيا نرفتند و حضرت کاظم (عليه السلام) و به احتمال قوي حضرت رضا (عليه السلام) نيز مسموم شدند. در مورد ساير ائمه (عليهما السلام) معتقد است که راهي براي حکم کردن نيست و اخبار در اين زمينه، بيشتر براي تهييج مردم بوده و نمي توان به يقين رسيد.

د) کيفيت نزول وحي

شيخ صدوق در بيان چگونگي نزول وحي مي گويد: «بين دو چشم اسرافيل لوحي وجود دارد؛ و هرگاه خدا اراده کند که به رسولان وحي کند، لوح را مقابل اسرافيل قرار مي دهد.

اسرافيل در آن نگاه مي کند و از روي آن مطالبي را مي خواند و آن را به ميکائيل القا مي کند و ميکائيل آن را به جبرئيل القا مي کند و جبرئيل هم به انبياء»

شيخ مفيد مي فرمايد: مطلبي که شيخ صدوق نقل کرده، از احاديث شاذي است که با گفته خود شيخ در باب لوح و قلم نيز تعارض دارد؛ زيرا در آنجا گفته بود که لوح و قلم دو فرشته هستند.

آن گاه شيخ مفيد به توضيح و تفسير لغوي و اصطلاحي وحي و بيان انواع و کاربردهاي آن مي پردازد و مي نويسد: «فأمّا الوحي مِن اللَّه تعالي الي نبيه (صلّي اللَّه عليه وآله)، فقد کان تارة بِاِسماعه الکلام من غير واسطة؛ وتارة باسماعه الکلام علي ألسن الملائکة.»

هم چنين در مورد آنچه صدوق درباره کيفيت نزول وحي ذکر کرده مي گويد: آنچه شيخ صدوق ذکر کرده، حديث شاذ است و ما از روي قطع و يقين در مورد آن نمي توانيم سخن بگوييم و قطعيتي در مورد آن نيست؛ زيرا درباره آن نه خبر متواتر و آيه اي از قرآن داريم و نه علما بر آن اجماع دارند. پس بهتر است که در مورد آن توقف کنيم. سپس مي گويد: اين که شيخ صدوق در اين مورد قطعيت به خرج داده و آن را علم به حساب آورده، نوعي تقليد است که ما از آن به دور هستيم.

البته علامه مجلسي در بحار در مورد لوح و قلم و ملک بودن آن دو مي نويسد: «ولاينافي انتقاش الاشياء فيه (اللوح) کونه ملکاً».

هـ) استطاعت

در اين باره شيخ صدوق مي فرمابيد: «اعتقاد ما در اين باب، سخن از امام کاظم (عليه السلام) است. از آن حضرت سؤال شد: آيا بنده مستطيع مي شود؟ حضرت فرمود: «نعم بعد اربع خصال: أن يکون مخلي السرب، صحيح الجسم، سليم الجوارح، به سبب وارد مِن اللَّه تعالي. فَاذا تمت هذه فهو مستطيع.» فقيل له مثل اي شي؟ قال: يکون الرجل مخلي السرب، صحيح الجسم، سليم الجوارح، لايقدر أن يزني الا أن يري امرأة، فَاذا وجد المرأة، فاما أن بعصم، فيمتنع کما امتنع يوسف، و امّا أن يخلي بينه و بينها، فيزني، فهو زان و لم يطع اللَّه باکراه و لم يعص بغلبة».

شيخ صدوق بعد از ذکر اين حديث، دو حديث ديگر نيز در تکميل سخن خود مي آورد.

به عقيده شيخ مفيد اين حديث شاذ است. وي معتقد است که استطاعت در حقيقت همان صحت و سلامت است. امکان دارد کسي مستطيع باشد ولي وسيله انجام کار وجود نداشته باشد و يا از انجام کار منع شده باشد. ممنوعيت تعارضي با توانايي و استطاعت ندارد. بلکه ممنوعيت بر فعل تعلق مي گيرد نه بر استطاعت. از اين رو، ممکن است کسي براي ازدواج مستطيع باشد ولي همسري نيابد.

و در آيه «ومن لم يستطعِ منکم طولاً أن ينکح المحصنات المؤمنات...» (نسا/25)

ترجمه:

«هرکس از شما که نمي تواند با زنان مؤمن ازدواج کند، با کنيزاني که مالک آنها هستيد ازدواج کند»، اين آيه در خصوص کسي است که توانايي ازدواج دارد ولي همسر مؤمني نمي يابد.

پس شيخ صدوق چگونه گمان کرده است که از شروط استطاعت بر زنا، وجود زن است؛ زيرا انسان با نبودن زن هم قادر به زنا است و توانايي آن را دارد. لذا اگر حديثي که شيخ صدوق نقل کرده درست باشد، مراد از استطاعت در آنجا راحتي انجام کار است و نبود وسيله براي انجام کار، منافاتي با توانايي بر انجام آن ندارد.

نکته در خور توجه اين که علامه مجلسي اين حديث شيخ صدوق را با کمي اختلاف از امام رضا (عليه السلام) نيز نقل کرده است. به نظر مي رسد باتوجه به اين که هر دو امام کنيه اشان «ابوالحسن» است، تصحيفي صورت گرفته باشد. سپس علامه بياني دارد به اين عبارت: «السبب الوارد من اللَّه هو العصمة او التخلية».

4ـ اشتباه در برداشت و فهم از احاديث

برخي از اختلافات نظرها ناشي از تفاوت فهم ايشان از احاديث است. شيخ مفيد به جنبه اي از حديث توجه دارد و مطلبي از آن برداشت مي کند و شيخ صدوق به جنبه ديگر. يا شيخ مفيد توضيح و تفسير بيشتري در مورد احاديث داده است.

الف) قضا و قدر

شيخ صدوق در اين باب، اخباري درباره نهي از صحبت پيرامون قضا و قدر نقل مي کند.

از آن جمله حديثي است که حضرت علي (عليه السلام) در جواب کسي که از وي پيرامون قدر سوال کرده است مي فرمايد: «بحرٌ عميقٌ فلاتلجه، طريق مظلم فلاتسلکه، سراللَّه فلا تتکلفّه»، سپس حديثي طولاني از آن حضرت به اين مضمون نقل مي کند: «قدر الهي چون دريايي است که خورشيدي در قعر آن نورافشاني مي کند و شايسته نيست کسي از آن مطلع شود. در غير اين صورت مخالفت با خدا کرده و جايگاهش دوزخ است».

شيخ مفيد مي گويد درصورت قبول اين احاديث دو احتمال وجود دارد:

1ـ حديث باتوجه به ظرفيت مخاطب بوده است وچون وي ظرفيت نداشته، معصوم او را نهي کرده است. لذا اين نهي شامل عموم مردم نمي شود.

2ـ شايد منظور از نهي از صحبت درباره قضا و قدر الهي، نهي از صحبت و سؤال پيرامون حکمت خلق مخلوقات و علل و اسباب آنها باشد. زيرا اين مطلب از اموري است که بايد تعبداً پذيرفت و دلايل آن پنهان است و جستجو درباره آن باعث گمراهي است.

ب) نهي از جدل درباره باري تعالي

شيخ صدوق معتقد است که نبايد درباره خداوند جدال کرد. زيرا سرانجام اين امر نامطلوب است و در ادامه احاديثي را در اين باره ذکر مي کند. به طور مثال حديثي از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مي کند که از آن حضرت درباره معناي آيه: «وان الي ربک المنتهي» (نجم/53) سوال شد. حضرت فرمودند: «اذا انتهي الکلام الي اللَّه تعالي».

سپس حديثي نقل مي کند درباره اين چشم و قلب جسماني ضعيف تر از آن است که ملکوت آسمان و زمين را دريابد. آن گاه مي گويد: «و الجدل في جميع امور الديم منهي عنه».

هم چنين حديثي از حضرت علي (عليه السلام) نقل مي کند به اين عبارت که: «من طلب الدين بالجدل تزندق» و نيز حديثي از امام صادق (عليه السلام) که فرمودند: «يهلک اصحاب الکلام و ينجو المسلمون، ان المسلمين هم النجباء».

در ادامه مي گويد: «امّا احتجاح بر مخالفين به وسيله احاديث ائمه (عليهما السلام) و معارف آنها براي کساني که به علم کلام مسلط اند، آزاد است ولي از سايرين منع شده است».

شيخ مفيد جدال را دو نوع مي داند: جدال حق و جدال باطل. وي مي گويد: ما مأمور به جدال حق هستيم و از جدال باطل نهي شده ايم. شيخ مفيد براي اثبات اين ادعا به آيات زير اشاره مي کند:

«وجادلهم بالتي هي احسن» (نحل 125)

«ولا تجادلوا اهل الکتاب الا با التي هي أحسن» (عنکبوت 47)

«قالوا يا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدالنا» (هود/32)

در اين آيات تلويحاً امر به جدال شده است، و يا از جدال حضرت نوح با قومش خبر مي دهد، و اين مطلب مخالف نظر شيخ صدوق درباره نهي از جدال در دين است.

هم چنين درباره جدال باطل، به برخي آيات استشهاد مي کند:

«ألم تَرَ الي الذين يجادلون في آيات اللَّه أني يصرفون» (مؤمن/69)

«الم تَرَ الي الذي حاج ابراهيم في ربه» (بقره/258) و...

در ادامه شيخ مفيد به ذکر احاديثي درباره احتجاجات ائمه (عليهما السلام) و اصحابشان با مخالفين مي پردازد. از جمله روايتي را از امام صادق (عليه السلام) نقل مي کند که آن حضرت شخصي را از علم کلام نهي و ديگري را بدان امر کرد. در اين حال بعضي از اصحاب از حضرت سوال کردند:

چرا فلاني را نهي و فلاني را امر کردي؟ حضرت فرمود: شخصي را که امر کردم بينش قوي تري به حجت ها و دلايل داشت. از اين حديث چنين برداشت مي شود که نهي از کلام براي عده اي، به دليل بيم فساد در اعتقاد آنها بوده است.

اما درباره نهي از جدال درباره خدا بايد گفت: اين امر مربوط به تشبيه خدا به خلق و ظالم دانستن او در حکم است. اما صحبت درباره توحيد و نفي تشبيه از او، اين وظيفه ماست. شيخ مفيد براي بحث بيشتر درباره اين احاديث به ساير کتابهايش از جمله «الارکان في دعائم الدين» و «الکامل في علوم الدين» و «عقود الدين» ارجاع مي دهد. در آخر نيز متذکر مي شود که نظر با مناظره تفاوت مي کند. شايد «مناظره» به دليل تقيه حرام شمرده شده است. ولي «نهي از نظر» باعث روي آوردن به تقليد در عقايد که امري مذموم است مي شود.

ح) بدا

شيخ صدوق نظر يهود را درباره اين که معتقدند که خدا پس از فراغت از امري به امور ديگر مي پردازد، نفي مي کند و مي گويد: «بل هو تعالي کل يوم هو في شأن لايشغله شأن عن شأن». به اعتقاد ما خدا آنچه را بخواهد محو و آنچه را بخواهد تثبيت مي کند و ام الکتاب نزد اوست: «و انه لايمحوا الا ما کان ولايثبت الا مالم يکن»؛ وي مي گويد بدا چنان که يهود گفته اند و ساير مخالفين مذهب ما را بدان متهم کرده اند نيست.

سپس اين حديث را نقل مي کند که: «ان اللَّه تعالي يؤخر ما يشاء و يقدم ما يشاء».

هم چنين نسخ شرايع و کتب توسط شريعت هاي بعدي را نمونه اي براي اين تقديم و تأخير مي داند و احاديثي را در نفي بدا نقل مي کند: قال الصادق (عليه السلام): «من زعم أن اللَّه بدا [له] في شي اليوم، لم يعلمه أمس، فاُبرؤمنه» و قال (عليه السلام): «من زعم أن اللَّه تعالي بداله في شي بداء ندامة، فهو عندنا کافر باللَّه العلي العظيم».

در بيان و توضيح حديث امام صادق (عليه السلام) که «ما بداللَّه في شيٍ کما بدا له في ابني اسماعيل»؛ يعني: « از خداوند سبحان امري آشکار نشد آنچنان که در مورد فرزندم اسماعيل آشکار شد»، شيخ صدوق چنين توضيح مي دهد که «اذا اخترمه قبلي ليعلم انه ليس بامام».

اما شيخ مفيد در اين باره مي گويد: «قول الامامية في البداء طريقه السمع دون العقل».

بداء در لغت به معناي ظهور است. شيخ مفيد باتوجه به آياتي از قرآن و کلام عرب چنين نتيجه مي گيرد که بدا به امري اطلاق مي شود که علم و يا ظن قوي به آن نداشته ايم ولي اتفاق افتاده است. بعد در توضيح «بدا اللَّه في کذا» آن را به «ظهر له فيه، ظهر منه فيه» معنا مي کند.

بدا به معني به عقب افتادن نظر و آشکار شدن امر پنهاني براي خدا نيست. در مورد حديث امام صادق راجع به اسماعيل هم از امام صادق (عليه السلام) نقل مي کند که: «براي اسماعيل کشته شدن بنا به شرايطي ثبت شده بود و من دعا کردم و از خدا درخواست تغيير آن را کردم و با تغيير شرايط، نتيجه هم تغيير کرد و کشته شدن از او برداشته شد». سپس شيخ مفيد به بررسي اجل معلق و مسمي مي پردازد.

باتوجه به آنچه که شيخ مفيد راجع به بدا گفت مي توان دليل برائت امام صادق (عليه السلام) را از بدا در دو حديثي که شيخ صدوق نقل کرد فهميد. در حديث اول «علم خدا به چيزي نسبت داده شده است که قبلاً نسبت به آن جاهل بوده» و در حديث دوم «پشيماني براي خدا تصور شده است»؛ واضح است که نسبت جهل و پشيماني به خدا پذيرفته نيست.

به بيان ديگر امام برداشت کساني را که بداء را به معني ندامت و يا جهالت و تغيير در علم خدا مي دانند نفي کرده و از آنها برائت مي جويد.

د) اراده و مشيت

شيخ صدوق مبناي اعتقادات شيعه در اين موضوع را حديثي از امام صادق (عليه السلام) مي داند که فرمودند: «شاء اللَّه و أراد ولم يحب ولم يرض، شاءَ أن لا يکون شي الّا بعلمه و أراد مثل ذلک و لم يحب أن يقال له ثالثُ ثلاثة ولم يرض لعباده الکفر».

در توضيح بيشتر اين مطلب، آياتي را که در آنها ماده «اراده» به کار رفته ذکر مي کند و نظر مخالفين را که شيعه را متهم مي کنند به اين که آنها معتقدند که خداوند معاصي را ارده کرده است مورد نقد قرار مي دهد. آن گاه مي گويد: عقيده ما اين است که خداوند اراده کرده است که معصيت گناهکاران برخلاف طاعت بندگان خدا باشد. خداوند به معاصي قبل از به وجود آمدن آنها علم دارد، ليکن معاصي از جهت فعل، به او منسوب نيستند.

به عنوان مثال، در مورد قتل امام حسين (عليه السلام) مي گوئيم: خداوند در مورد قتل امام حسين (عليه السلام) اراده کرده بود که اين امر معصيت و خلاف طاعت باشد و از آن نهي کرده و آن را قبيح شمرده بود و به آن راضي نبود. ليکن به اجبار جلوي آن را نگرفت و تنها از آن نهي کرد.

از طرفي خداوند از قبل مي دانست که امام حسين (عليه السلام) شهيد مي شود و به سعادت ابدي نايل مي آيد. شيخ صدوق در پايان چنين مي گويد: «ماشاء اللَّه کان و مالم يشألم يکن».

شيخ مفيد در ابتدا شيخ صدوق را متهم مي کند که به ظاهر احاديث عمل کرده و در آنها دقت نظر به خرج نداده و به راويان اعتماد نموده است و به همين دليل حرف هاي وي متناقض است. سپس عقيده خود را در اين باره بيان مي کند و مي نويسد: «اِن اللَّه تعالي لايريد الا ما حسن مِن الافعال و لا شاء الا الجميلِ من الأعمال و لا يريد القبائح ولا شاءِ الفواحش؛ تعالي اللَّه عما يقول المبطلون علواً کبيراً».

سپس شيخ مفيد آياتي از قرآن را نقل مي کند و در آخر مي گويد: «مجبره به هيچ وجه نمي خواهند بگويند خداوند معاصي و کفر را اراده کرده است ولي گفته ها و دلائل آنها جز به اين امر منجر نمي شود. زيرا آنها مي گويند خداوند به اعمال قبيح علم دارد و اراده کرده که اين علم او تحقق پيدا کند. پس خداوند درحقيقت قبايح و زشتي را اراده کرده است. اين مثل آن است که کسي بگويد من زيد را دشنام نمي دهم ولي ابوعمر را دشنام مي دهم و حال آن که ابوعمر همان زيد است.

هـ) تقيه

شيخ صدوق تقيه را واجب دانسته و مي گويد: هرکس آن را ترک کند مثل اين است که نماز را ترک کرده. در ادامه مي گويد: وجوب تقيه تا قبل از قيام قائم (عج اللَّه فرجه الشريف) است و اگر کسي قبل از قيام حضرت مهدي (عج اللَّه فرجه الشريف) تقيه را ترک کند، از مذهب اماميه خارج شده و با خدا و رسولش مخالفت کرده است. در ادامه نمونه هايي از آيات و احاديث مربوط به تقيه را ذکر مي کند.

شيخ مفيد در ابتدا تقيه را چنين تعريف مي کند که تقيه کتمان حق و پوشيده داشتن اعتقاد است هنگامي که مترتب ضروري در دين يا دنيا باشد؛ و وجوب آن بسته به علم يا ظن قوي به ضرورت آن است؛ و هنگامي که اظهار حق ضرري را متوجه دين يا دنياي انسان نکند تقيه نيز واجب نيست. سپس مي گويد: «شيخ صدوق مطلب را به اجمال بيان کرد و اگر کمي دقت مي کرد به خطا نمي رفت».

و) جبر و تفويض

شيخ صدوق مي گويد: اعتقاد ما در باب جبر و تفويض، کلام امام صادق (عليه السلام) است که فرمود: «لا جبرٌ ولا تفويض، بل امر بين الامرين». سؤال شد که «امر بين الأمرين» چيست؟

امام فرمود: «ذلک مثل رجل رأيته علي معصية فنهيته فلم ينته، فترکته ففعل تلک المعصية، فليس حيثُ لا يقبل منک فترکته کنت أنت الذي أمرته بالمعصية».

شيخ مفيد قسمت دوم روايت را مرسل مي داند ولي متعرض آن نمي شود و سراغ تعريف جبر و تفويض مي رود و مي گويد: جبر يعني اينکه خدا بندگان را مجبور به اعمالشان کند و اين به معناي خلق افعال بندگان توسط خداست. تفويض هم به اين معناست که خدا بندگان را آزاد گذاشته تا هرچه مي خواهند انجام دهند و اين اعتقاد زنادقه و اباحي گران است. اما «امر بين الأمرين» يعني خدا به بندگان قدرت و امکان انجام افعال را داده است ولي براي آنها حدودي تعيين کرده است که نبايد از آن تعرض کنند و براي آن افعال وعد و وعيد در نظر گرفته است.

در توضيح اين مطلب بايد گفت: «امر بين الأمرين» مثل اين است که تو کسي را که کار اشتباهي مي کند از انجام آن نهي کني ولي آن شخص به نهي تو عمل نکند و کارش را انجام دهد. در اين صورت چنين نيست که توبه او امر کرده باشي. در اين مثال، تو او را نهي کرده اي و ابزار کار را نيز از او نگرفته اي تا قادر به انجام کار نباشد؛ يعني قدرت انجام کار را دارد ولي اجازه آن را ندارد و اين همان است که شيخ مفيد فرمود.

5ـ تأثيرپذيري از ساير مذاهب و مکاتب

شيخ مفيد برخي از عقايد شيخ صدوق را برگرفته از عقايد اهل تناسخ، نصاري يا ساير اديان دانسته و برخي عقايد او را همسان با ساير اديان و آئين ها مي داند.

الف) بهشت و دوزخ

شيخ صدوق در بيان مراتب بهشت، اولين و بالاترين مرتبه اي را که ذکر مي کند چنين است: «فهم المتنعمون بتقديس اللَّه و تسبيحه و تکبيره في جملة ملائکته.»

در مراتب بعدي نعمت هاي الهي را أکل و شرب و نکاح با حوريان و... مي داند. سپس حديث زير را نقل مي کند: «قال الصادق (عليه السلام): «ان الناس يعبدون اللَّه (تعالي) علي ثلاثة اصناف.

صنف منهم يعبدونه رجاء ثوابه فتلک عبادة الحرصاء؛ وصنف منهم يعبدونه خوفاً من ناره فتلک عبادة العبيد؛ وصنف منهم يعبدونهُ حباً فتلک عبادة الکرام». شيخ مفيد در ضمن توصيف بهشت و نعمت هاي بهشتي مي گويد: «در بهشت کسي از بشر نيست که به چيزي غير از مأکولات و مشروبات و محسوسات لذت ببرد و اين که عده اي قائل به مرتبه اي شده اند که در آن متنعم به تسبيح و تقديس اند و متنعم به أمل و شرب نيستند، قولي شاذ و برگرفته از دين مسيحيت است. زيرا نصاري معتقدند که افرادي که در دنيا مطيع خدا باشند در آخرت تبديل به ملائکه اي مي شوند که أكل و شرب و نکاح ندارند. خداوند اين قول را در قرآن تکذيب کرده است. آن گاه آياتي را که نعمت هاي بهشتي در آن ياد شده است نقل مي کند و مي گويد: با اين آيات چگونه مي توانيم بگوئيم که چنين مرتبه اي در بهشت وجود دارد؛ با اين که اجماع علما خلاف آن است، مگر اين که موضوع اعتقاداتمان را از احاديث آحاد گرفته باشيم.

به نظر مي رسد آنچه شيخ صدوق در اين باره گفته از حديث امام صادق (عليه السلام) گرفته شده است. البته در آنجا آمده است که عده اي خدا را به علت دوستي او عبادت مي کنند. با اين وصف نمي توان گفت آنها از نعمت أکل و شرب بي بهره اند. گذشته از اين، شيخ صدوق دليلي براي ادعاي خود نياورده است. از سوي ديگر، آنچه از نعمت هاي بهشتي که شيخ مفيد ذکر کرد، وجود اين نعمت ها و مراتب را اثبات مي کند و نفي ماعدا نمي کند. به هر حال، دليلي براي پذيرش سخن شيخ صدوق و رد آن نداريم.

اگر شيخ صدوق از اينکه عده اي خدا را فقط به خاطر حب او عبادت مي کنند، نتيجه گرفته باشد که آنها در بهشت متنعم به غير مشروبات و ماکولات اند، اين استدلال ضعيف است؛ زيرا که اين که بهشت هدف و مقصود آنها نيست دليل بر آن نيست که در آخرت از نعمت هاي آن بهره مند نشوند.

علامه مجلسي در توضيح و تبيين مسئله، احاديث و رواياتي را در رد نظر شيخ صدوق نقل مي کند. از جمله به روايات زير مي توان اشاره کرد: «حرام علي البشر أن يشربوا منها حتي يشرب ذلک النبي» و «دخلت الجنة واذا علي جافتيها بيوتي» و «تلک الغرف بني اللَّه لا وليائه» و «شجرة طوبي في دار رسول اللَّه (صلّي اللَّه عليه وآله) و في رواية في دار علي (عليه السلام) و قوله في وصف تسنيم: «هي عين يشربون منها المقربون بحتاً» و المقربون آل محمد (صلّي اللَّه عليه وآله)، و قوله: «الکوثر نهر في الجنة اعطاه اللَّه محمداً (صلّي اللَّه عليه وآله) و در اين روايات از نعمت هاي جسماني بهشتي صحبت شده است که براي اولياء اللَّه و خاندان پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) در نظر گرفته شده است.

از آن گذشته، اگر معاد جسماني را بپذيريم ـ که اکثر متکلمان و علما پذيرفته اندـ براي لذت بردن جسم، به نعمت هاي جسماني نياز است.

ب) عالم ذر

شيخ صدوق اين حديث را از قول امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلّي اللَّه عليه وآله) نقل مي کند که:

«الأرواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف». هم چنين از امام صادق (عليه السلام) نقل ني کند که: «ان اللَّه تعالي آخي بين الأرواح في الأظلّ قبل أم يخلق الأبدان بألفي عام...» شيخ صدوق باتوجه به اين حديث و احاديث ديگري که اين مضمون را در بر دارد معتقد است که ارواح دو هزار سال قبل از آفرينش ابدان آفريده شده اند. ولي شيخ مفيد اين احاديث را خبرهاي مفردي مي داند که قطعي الصدور نيستند و مي گويد: من از اين حديث، وجهي ديگر برداشت مي کنم و آن اينکه خداوند ملائکه را و نه ارواح را، دو هزار سال قبل از خلق بشر آفريد. پس آنهايي که قبل از خلق بشر همديگر را مي شناختند، بعد از خلق بشر با هم الفت گرفتند و آنهايي که قبلاً همديگر را نمي شناختند بعد از خلق بشر با هم اختلاف پيدا کردند.

شيخ مفيد نظريه تناسخ ارواح را رد مي کند. هم چنين عالم «ذر» را که عده اي از شيعيان بدان معتقدند به اين دليل که ما از آن عالم هيچ مطلبي را به خاطر نمي آوريم، رد مي کند و مي گويد: اگر چنين چيزي وجود داشت ما بايد آن را به ياد مي آورديم و اگر فراموش کرده بوديم با تذکر ديگران بايد يادآوري مي شد. درصورتي که حتي با تذکر و يادآوري هم چيزي به خاطر نمي آوريم.

البته به نظر مي رسد استدلال اخير شيخ مفيد کمي سست باشد. زيرا بسياري از ما خاطرات دوران کودکي راحتي با ديدن عکس و فيلم آن به ياد نمي آوريم.

ج) باقي بودن ارواح

شيخ صدوق معتقد است که ارواح باقي مي مانند و از بين نمي روند و استنادش حديثي است از پيامبر (صلّي اللَّه عليه وآله) که: «ما خُلقتم للفناء بل خُلقتم للبقاء وانّما تنقلون من دار الي دار».

شيخ مفيد به شدت اين مطلب را نفي کرده و متعارض با احاديث و قرآن مي داند. از جمله به آيه: «کل من عليها فان و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» (الرحمن/56 و57) استناد مي کند. از آن گذشته، نظريه بقاي ارواح را برگرفته از نظر فلاسفه اي مي داند که به بساطت روح و عدم فساد آن قائلند و آن را از عقايد اصحاب تناسخ که به بقاي روح و فاني نشدن آن و حلول آن از جسمي به جسم ديگر معتقدند بر مي شمارد. سپس شيخ صدوق را متهم مي کند که با اين نظريه ها باعث زشت جلوه دادن شيعه و انتساب شيعه به زنادقه از جانب ناصبين اهل سنت شده است. البته اين امر از مسلمات دين است و در قرآن و احاديث به صراحت آمده است که عده اي در بهشت و عده اي در جهنم ابدي هستند.

6ـ مخالفت با قواعد زبان و لغت عربي

شيخ مفيد در پاره اي موارد بر شيخ صدوق اشکال مي گيرد که آنچه شما نقل کرديد با زبان عربي مخالفت دارد و لذا نمي تواند درست باشد؛ به عنوان مثال، در بحث «خلق افعال العباد» مي گويد: «شما «خلق تقدير» را به معناي علم داشتن در نظر گرفته ايد، درصورتي که در زبان عربي مرسوم نيست که علم به چيزي به معني خلق آن باشد. حال به چند نمونه ديگر از اين موارد اشاره مي کنيم:

الف) في تأولي اليد

در دو مورد از آياتي که شيخ صدوق در باب توحيد ذکر مي کند، در تأويل يد اختلاف وجود دارد.

موارد اول آيه 17 سوره «ص» است: «و اذکر عبدنا داوود ذاالأيدِ.» شيخ صدوق مي گويد:

در اين جا منظور از «ذاالايد»، «ذوالقوه» است.

شيخ مفيد مي گويد: در اين جا وجه ديگري از معناي اين لفظ مراد است و آن «نعمت» است. گذشته از اين در آيات ديگر هم نظير اين معنا آمده است؛ مثل: «بل يداهُ مبسوطتان» (مائده/64)؛ يعني نعمتهاي عام خدا در دنيا و آخرت.

مورد ديگر آيه 75 سوره «ص» است: «ما منعک أن تسجد لما خلقتُ بِيدي». شيخ صدوق مي گويد منظور از «دو دست»، «قوت و قدرت» است.

شيخ مفيد مي گويد اين وجه درست نيست. زيرا باعث تکرار است. به دليل آن که «قوت و قدرت» به يک معنا هستند. در اين جا هم مثل مورد قبلي منظور از «يد» همان «نعمت» است. شيخ مفيد اضافه مي کند که در آيه در مورد معناي «دست» سه وجه جايز است:

اول: نعمت در دنيا و آخرت؛

دوم: قوت و نعمت؛

سوم: تحقيق فعل و تأکيد بر آن، مانند آيه «ذلک بما قَدمت يداک» (حج/10).

در اين جا معناي آيه آن است که اين امر نتيجه آن چيزي (از افعال و کردار) است که، پيش فرستاده اي يا در آيه «فبما کسبت ايديکم» (شوري/30)، منظور «فبما کسبتم» مي باشد.

ب) تأويل نسيان

شيخ صدوق در تفسير آيه «نسواللَّه فنسيهم» (توبه67) مي گويد: خداوند آنها را به جزاي نسيان عقاب مي کند. به اين شکل که آنان را دچار خود فراموشي مي کند. همان گونه که فرمود «ولا تکونوا کالذين نسواللَّه فَأنسهم أنفسهم» (حشر 19).

شيخ مفيد مي گويد وجه ديگر در مورد معناي آيه آن است که نسيان در لغت به معني ترک و تأخير است و در آيه «ما ننسخ من آيه أو نُنسِهانَأت بخير منها أو مثلها» (بقره107)، «نُنسها» به معناي «نترکها بحالها أو نؤخرها» مي باشد. اما در مورد آيه مورد بحث مي توان گفت که در اين جا «نسواللَّه» به اين معناست که «اطاعت خدا را ترک کردند» و «فَنَسيهم» يعني «ثواب آنها را ترک کرد.»

در پايان شيخ مفيد مي گويد البته اين وجهي است که به نظر من رسيد؛ هرچند که آنچه را شيخ صدوق نقل کرد هم نمي توان نادرست شمرد.

ج) نفي نفخ الارواح

شيخ صدوق در بيان آيه «ونفختُ فيهِ من روحي» (حجر 29) مي گويد: «روح» مخلوق خداست و آن را به خود اضافه کرده، همانگونه که «بيت» را اضافه کرده و فرموده «بيتي».

شيخ مفيد در توضيح مي گويد: اين که خدا روح و بيت را به خود نسبت داد و آنها را به لفظ «روحي» و «بيتي» بيان کرد، فقط براي آن نيست که بخواهد خالقيت خود و مخلوقيت آن دو را نشان دهد، بلکه جدا کردن روح و بيت از ساير چيزها، نشانه تعظيم و بزرگداشت و اجلال و اختصاص است؛ چيزي که در مورد ساير ارواح و بيوت وجود ندارد.

کتابنامه

1ـ صدوق، محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه؛ اعتقادات الاماميه، بيروت: دارالمفيد، 1414 هـ.

2ـ ــــ؛ معاني الاخبار، قم: جماعة المدرسين في حوزة العلمية، مؤسسة النشر الاسلامي، 1416 هـ.

3ـ ــــ؛ التوحيد، قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، 1415 هـ.

4ـ ـــ؛ من لايحضره الفقيه، بيروت: دارصعب، 1401هـ.

5ـ کليني، محمد بن يعقوب؛ کافي، مصحح: علي اکبر غفاري، چاپ چهارم، بيروت: دار صعب، 1401 هـ.

6ـ مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار، الجامع لدرر و اخبار ائمة الاطهار، چاپ سوم (ويرايش شده)، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1403 هـ.، 1983 م.

7ـ مفيد، محمدبن محمد بن نعمان؛ اوائل المقالات، بيروت: دارالمفيد 1414 هـ.

8ـ ـــ؛ عدم سهو النبي، بيروت: دارالمفيد 1414 هـ.

9ـ تصحيح الاعتقادات، بيروت: دارالمفيد 1414 هـ.

10ـ نرم افزار معجم فقهي.

/ 1