باز كن ، از آب دهان مبارك خود در دهان من انداخت )) به خدا سوگند وقتى كه از كنار او برخاستم تمام
قرآن را با اعرابش حفظ بودم ، بعد از آن هيچ مشكلى نداشتم كه از آن بپرسم .سعد مى گويد: داستان زاذان را براى امام باقر (ع ) نقل كردم فرمود: زاذان راست مى گويد، على (ع ) با اسم
اعظمى كه هيچ وقت رد نمى شود، براى زاذان دعا نمود.(14)
14 - تعليم قرآن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْرميله مى گويد: على (ع ) شخصى را در حال خياطى و آواز خوانى ديد و فرمود: (( اى جوان ! اگر قرآن بخوانى
براى تو بهتر است )) .گفت : خوب نمى توانم بخوانم ، دوست داشتم خوب قرآن مى خواندم .حضرت فرمود: (( نزديك بيا )) .جوان نزديك على (ع ) آمد و على (ع ) آهسته چيزى در گوش او گفت كه تمام قرآن در قلب او نقش بست و حافظ كل
قرآن شد.(15)
15 - على (ع ) در ميان قوم عطرفه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاز جمله نشانه هاى (معجزات ) اميرالمؤ منين (ع ) روايتى است كه زاذان از سلمان نقل نموده كه : روزى رسول
خدا (ص ) در بطحاء نشسته و جماعتى از اصحاب نزد ايشان بودند. آن حضرت در حالى كه روى به ما داشت و حديث
مى فرمود؛ ناگاه به گردبادى نظر افكند كه گرد و غبار به پا مى كرد و همين طور كه نزديك مى شد، گرد و
غبار بالاتر مى رفت تا اين كه در مقابل رسول خدا (ص ) ايستاد. در ميان آن شخصى بود كه گفت : اى رسول خدا،
سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. بدان من فرستاده قوم خود هستم كه به تو پناه آورده ام . ما را پناه
ده و كسى را همراه من از جانب خودت بفرست كه بر قوم ما تسلط داشته باشد؛ زيرا جمعى از آنان بر جمع ديگر
ستم كرده اند. تا او بين ما و آن ها مطابق حكم خداوند و كتابش قضاوت كند و من از عهد و پيمان هاى مؤ كد
بگير كه فردا صبح او را صحيح و سالم به سوى تو برگردانم ؛ مگر اين كه براى من حادثه اى از جانب خداوند
پيش آيد.پيامبر (ص ) فرمود: تو كيستى و قوم تو چه كسانى هستند؟گفت : من عطرفة بن شمراخ يكى از بنى كاخ هستم . من و جماعتى از خانواده ام استراق سمع مى كرديم ؛ ولى
هنگامى كه ما را از آن منع كردند، مؤ من شديم و زمانى كه خداوند تو را به پيامبرى مبعوث كرد، به تو
ايمان آورديم و تو را تصديق نموديم . اما گروهى از اين قوم با ما مخالفت كردند و بر اعمال گذشته خويش
پايدار ماندند و بين ما و آنها اختلاف افتاد. آنها از نظر تعداد از ما بيشتر و از نظر قدرت از ما
نيرومندترند و بر آب و چراگاه دست يافته اند و به ما و حيوانات مان ضرر وارد مى كنند؛ پس كسى را با من
به سوى آنها بفرست كه بين ما به حق حكم كند.پيامبر فرمود: پوشش صورتت را بردار و خودت را به ما نشان بده تا تو را با آن صورت حقيقى ات كه هستى
ببينيم .آن شخص صورتش را براى ما گشود. ديديم پيرمردى است كه بر او موى فراوان بود و سرى دراز داشت و چشم هايش
نيز دراز و در طول سر او قرار داشت . حدقه چشمش كوچك بود و در دهانش دندان هايى مانند دندان هاى
درندگان بود. سپس پيامبر از او پيمان گرفت كسى را كه همراهش مى فرستد، فردا صبح برگرداند.چون كلامش پايان يافت ، پيامبر به ابى بكر (و عمر و عثمان ) رو كرد و فرمود: كدام يك از شما با برادر ما
عطرفه مى رود تا ببيند آنها در چه حالند و بين آنان به حق حكم كند؟گفت : آنها كجا هستند؟حضرت فرمود: آنها زير زمين هستند.ابوبكر گفت : چگونه ما طاقت داخل شدن در زير زمين را خواهيم داشت و چگونه بين قضاوت كنيم ، در حالى كه