ناقوس نيلوفر
کودک زيباي زرين موي صبحشير مي نوشد ز پستان سحر
تا نگين ماه را آرد به چنگ
ميکشد از سينه گهواره سر
شعله رنگين کمان آفتاب
در غبار ابرها افتاده است
کودک بازي پرست زندگي
دل بدين روياي رنگين داده است
باغ را غوغاي گنجشکان مست
نرم نرمک برمي انگيزد ز خواب
نالد مست از باده باران
شب
مي سپارد تن به دست آفتاب
کودک همسايه خندان روي بام
دختران لاله خندان روي دشت
جوجگان کبک خندان روي کوه
کودک من لخته اي خون روي تشت
باد عطر غم پراکنده و گذشت
مرغ بوي خون شنيد و پر گرفت
آسمان و کوه و باغ و دشت را
نعره ناقوس نيلوفر گرفت
روح من از درد چون ابر بهار
عقده هاي اشک حسرت باز کرد
روح او چون آرزوهاي محال
روي بال ابرها پرواز کرد