شماره مقاله:415
آلِ دابويه، يا بنبدابويه، سلسلة کوچک و قديم محلبي که پس از انقراض ساسانيان و
درحدود 40-142ق/660-759م در گيلان و ديلم و طبرستان با استقلال حکمراني کردند. اين
سلسله منسوب است به دابويه پسر بزرگ گيل گاوباره، پسر فرخان گيلانشاه
(ابناسفنديار، 153-177؛ مرعشي 26-35، 228).
در زمان ساسانيان، رسم بر اين بود که حکمرانان مناطق طبرستان و ديلم و گيلان، از
بين شاهزادگان و نزديکان شاه تعيين شوند (پوستي، «تاريخ ايران از کهنترين ايام ...»
، II/548). خاندان دابويه نيز، که مدعي انتساب گيلانشاه به ساسانيان بودند، ظاهراً
به عنوان آخرين بازماندگان شاهنشاهي ساساني توانستند مدتها در اين سرزمين مقاومت
کنند. نام دابويه يا دادبويه، پيش از اين خاندان در ايران رواج داشت. دادبويه پسر
هوش آيين، دانشمند عصر هرمزد چهارم ساساني (579-590م)، از آن جمله است (يوستي،
«نامنامة ايراني» ، 75). اين نام پس از آل دابويه نيز به صورت دايو (نام شخص و محل)
به کار رفته است (مرعشي، 24، 46، 156، 171).
فرخان گيلانشاه در منطقة گيلان امارت داشت امارت داشت و تختگاه او فومن بود. وي در
22-23ق/643م با اعراب پيمان بست (قس: بلاذري، 77)، ليکن پسرش گيلبنگيلانشاه معروف
به گاوباره، ملقب به گيل گيلان فرشواذجرشاه، با توافق قبلي يزدگرد سوم ساساني،
طبرستان را نيز ضميمة قلمرو خود ساخت و مقارن سقوط ساسانيان علم استقلال در صفحات
جنوبي بحر خزر برافراشت و در 25-40ق/646-660م، بر اين نواحي فرمان راند (آملي، 33؛
ابناسفنديار، 154؛ مرعشي، 29-30؛ يوستي، «تاريخ ايران از کهنترين ايام ...»،
II/547-548؛ همو، «نامنامة ايراني»، 430). پس از وي فرزندان و جانشينانش، دابويه و
بادوسپان، در گيلان و رويان و طبرستان امارت يافتند که مورخان از آنان زير عنوان آل
دابويه و بادوسپانان (هـ م) سخن گفتهاند (آملي، 36؛ مرعشي، 31؛ دايرهالمعارف
اسلام، ذيل بادوسبانان ). اميران خاندان دابويه بدين شرح بودهاند:
1. دابويه، پسر گيل گاوباره، نخستين امير اين دومان. وي مدت 17 سال
(40-57ق/660-677م) در مناطق گيلان و طبرستان فرمانروايي داشت.
2. خورشيد اول (57-91ق/677-710م)، فرزند کهتر گاوباره و برادر دابويه. هيچ يک از
تواريخ قديم طبرستان و رويان از او به عنوان جانشين دابويه ياد نکردهاند و عموماً
«ذوالمناقب فرخان بزرگ» را پسر و جانشين دابويه نوشتهاند (ابناسفنديار، 156، 158؛
مرعشي 105، 229)، ليکن وجود سکههايي به نام خورشيد اول، ضرب شده در سالهاي پاياني
امارتش (86-91ق/705-710م)، جانشيني وي را پس از دابويه نشان ميدهد (يوستي، «تاريخ
ايران از کهنترين ايام ...»، II/548؛ همو، «نامنامة ايراني»، 430؛ مورتمن، «شرح
سکهها ...» ، XIX/585=586؛ همو، «دربارة سکه شناسي پهلوي» ، XXXIII/110).
پيروزيهاي منسوب به فرخان بر مَصقَلهبنهبيرة شيباني، سردار سپاه معاويهبنابي
سفيان (41-60ق/661-680م)، و قَطَريبنفُجائة مازني، سپهسالار عبدالملکبنمروان
(65-86ق/685-705م) (ابناسفنديار، 157-165؛ مرعشي، 31-32؛ قس: بلاذري، 77، 92، 156)
به لحاظ تاريخي و از نظر زماني ميبايست در عهد خورشيد اول، که سکههايش تا
91ق/710م ضرب ميشده، روي داده باشد (يوستي، «نامنامة ايراني»، 430).
3. فرخان، ملقب به اصفهبد ذوالمناقب و مشهور به فرخان بزرگ، پسر دابويه و جانشين
خورشيد اول، که 12 سال (91-103ق/710-721م) فرمان راند. مرعشي (ص 32) و خواندمير
(2/403) مدت حکومت او را 17 سال نوشتهاند. وي لشکر به طبرستان آورد و قلمرو
فرمانروايي خويش را تا خراسان، مرز نيشابور گسترد. در زمان او چند بار حملة عربان و
ترکان به طبرستان بينتيجه ماند و سپاهيان خصم تار و مار شدند (ابناسفنديار، 156،
158). سکههايي از فرخان، مورِّخ به سالهاي 96-103ق/715-721م، در دست است (يوستي،
«نامنامة ايراني»، 430).
4. داذبرزمهر، يا دادمهر (زامباور: بُرجَمهر)، پسر مهتر فرخان. وي از
103-116ق/721-734م فرمان راند و به سبب حُسن سياست و تدبير پدرش، خللي به مبک او
راه نيافت (ابناسفنديار، 165؛ مرعشي، 32). يوستي او را «اسپهبد ناشنوا» خوانده است
(«نامنامة ايراني»، 430)، ليکن ابناسفنديار، برادرش فرخان کوچک را «کربالي يعني
اسمَ» 0ص 170) ميخواند. از داذبرزمهر، سکههايي مورخ به سال 114ق/732م، يافت شده
است مورتمن، «شرح سکهها ...»، XIX/585-586؛ همو، «دربارة سکه شناسي پهلوي»،
XXXIII/10؛ يوستي، «نامنامة ايراني»، 430).
5. سارويه، برادر دادمهر، وي به فرمان برادر و به نيابت از برادرزاده اش، خورشيد
دوم، 8 سال حکومت کرد و هموست که پدرش اسپهبد فرخان، بناي شهر ساري را به نام وي
گذارده بود (مرعشي، 32؛ غفاري، 182؛ خواندمير، 2/403؛ زامباور، 284). ابناسفنديار
دربارة جانشين دادمهر نوشته است: «او را پسري ماند 6 ساله، خورشيد نام، و برادري
فرّخان کوچک نام (کربالي) ... برادر را بخواند و عهد کرد و شرط نهاد که چون پسر
بزرگ شود ملک او را سپارد و مضايقه نکند و بدين قرار او را اتابکِ پسر کرد» (ص
170). در تاريخ طبرستان بر خلاف ديگر متون، از سارويه به عنوان جانشين موقت و
سرپرست خورشيد سخني در ميان نيست، اما در جايي که دربارة انتقال حکومت از عم (فرخان
کوچک) به برادرزاده (خورشيد دوم) سخن ميگويد، از سارويه نامي ياد ميکند: عم را که
گناهي نداشت، مختار ساخت تا به هر جا خوش دارد برود، پسران او را به کوه فرخان
فيروز فرستاد و آنگاه خويشاوندان بر او جمع شدند. «وندرند و فهران و فرخان، که
پسران جسنسبنسارويهبنفرخان بزرگ بودند» (ص 171). اگر بپذيريم که فرخان کوچک
(کربالي) لقب يا شهرت اين سارويه بوده است، اختلافي ميان ابناسفنديار و ديگر متون
به جاي نميماند.
6. خورشيد دوم، پسر دادمهر. وي آخرين حکمران اين دودمان است. دورة امارت وي
(116-141 يا 142ق/734-758 يا 759م) مقارن است با انقراض بنباميه و ظهور عباسيان در
132ق/750م. چون منصور خليفة عباسي، يا غدر و حيله و به قصد استيصال آل دابويه، سپاه
به طبرستان فرستاد، اسپهبد خورشيد حکم کرد تا همة اعراب را که در نواحي مختلف
طبرستان بودند از دم تيغ بگذرانند. اين اقدام، شورش سختي بر ضد قوم عرب پديد آورد
که تا زيان آن را با خشونت و قساوت سرکوب کردند. پس خورشيد، زنان و فرزندان را با
ديگر کسان از خواص و معتمدانش همراه با خزانه و وسايل کافي در طاقي استوار، بالاي
دربندکولا، که در زمان ابناسفنديار آن را «عايشه گرگيلي دز» ميخواندند، جاي داد و
خود از مقابل لشکريان خليفه به ديلم گريخت و به جمع آوري سپاه پرداخت. اعراب مسلمان
او را تعقيب کردند، اما نتيجهاي نگرفتند. بعد از آن به مدت 2 سال و 7 ماه به
محاصرة طاق نشستند تا وبا در قلعه درافتاد و به يک روز 400 تن بمردند. بازماندگان
امان طلبيدند و تسليم شدند. خورشيد، چون از اسارت زنان و فرزندان آگاه شد، در 141
يا 142ق/758 يا 759م با زهر خودکشي کرد (ابناسفنديار، 174-177). ولي مرعشي در 3
جاي تأليف خود (صص 196، 228 و 238). تاريخ زهر خوردن و پايان گرفتن حکومت آل دابويه
را 144ق/761م ذکر کرده است. از دختران خورشيد، يکي را به عباسبنهاشمي دادند و از
او ابراهيمبنعباس به جهان آمد. ديگري را خليفه به حبالة نکاح خود درآورد
(ابناسفنديار، 177). با مرگ خورشيد دوم، حکومت آل دابويه در گيلان در طبرستان به
آخر رسيد (آملي، 59). اسپهبدان دابويه، همچنان بر کيش نياکان خود، آيين زردشتي،
باقي ماندند و در آبادي سرزمينهاي زير فرمان خويش کوشيدند و از آنان شهرها، دژها،
کاخها و بناهاي بسيار ديگري به جاي ماند که تا زمان حملة مغول و پس از آن نيز برپاي
بوده است (ياقوت، 153؛ جويني، 2/115؛ ابناسفنديار، 157).
مآخذ: آملي، اولياءالله، تاريخ رويان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، بنياد فرهنگ
ايران، 1348ش؛ بلاذري، احمدبنيحيي، فتوحالبلدان، ترجمة آذرتاش آذرنوش، تهران،
سروش، 1364ش؛ جويني، عطاملک، تاريخ جهانگشاي، به کوشش محمد قزويني، ليدن،
1334ق/1916م، ج 2؛ خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به کوشش محمددبير سياقي،
تهران، خيام، 1353ش، ج 2؛ دايرهالمعارف اسلام؛ زامباور، ادوارد ريتر، نسبنامه،
ترجمة محمدجواد مشکور، تهران، خيام، 1356ش؛ غفاري، قاضي احمد، تاريخ جهان آرا،
تهران، حافظ، 1343ش؛ مرعشي، ظهسرالدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، به کوشش
عباس شايان، تهران، 1333ش؛ ياقوت حموي، ابوعبدالله، معجمالبلدان، به کوشش فرديناند
ووستنفلد، لايبزيک، 1866-1870م؛ نيز:
Justi, Ferdinand, Iranisches Namenbuch, Marburg, 1805; id, "Geschichte Irans von
den ?ltesten Zeiten bis zun Ausgang der S?s?niden", Grundriss der Iranischen
Philologie. Strassburg 1896-1904, Vol, II; Mordtmann, A. D., "Erkl?rung der
Münzen mit Pehlevi-Legenden", ZDMG, Leipzig, 1865, vol. XIX; id,"zur
Pehlevi-Münzkunde", ZDMG, Leipzig, 1879, Vol. XXXIII.
عبدالکريم گلشني