فى التوحيد بارى تعالى جل و علا
با دلى پر درد و جانى با دريغ گر دريغ خويش برگويم ترا ره برم شو زان كه گم راه آمدم هركه در كوى تو دولت يار شد نيستم نوميد و هستم بي قرار
نيستم نوميد و هستم بي قرار
ز اشتياقت اشك مي بارم چو ميغ گم بباشم تا به كى جويم ترا دولتم ده گرچه بي گاه آمدم در تو گم گشت وز خود بي زار شد بوك درگيرد يكى از صد هزار
بوك درگيرد يكى از صد هزار