عدالت غايتِ آرزو، بلكه معشوقِ «دلربا»ي شيخ بود(86) و حتي آن را اساس تكوين و تشريع و عامل پيشرفت اسلام در جهان ميشمرد.(87) از نظر او «دين اسلام... دنيا را به عدل و شورا گرفت. آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخة شوراي ما از انگليس بيايد»؟!(88) دستيابي به عدالت، آرمان مقدسي بود كه شوقِ وصول به آن شيخ را همچون آحاد ملت ايران، در صدر مشروطه به قيام بر ضد استبداد واداشت: «كلمة طيبة العدل را هر كس اصغا نمود بي اختيار در تحصيل آن كوشيد و به اندازة وسعت به بذل مال و جان خودداري نكرد. مِن جمله خودِ داعي هم اقدام در اين امر نموده و متحمل زحمات سَفَراً و حَضَراً شدم».(89) وقتي هم از آن سفر برگشت، «تأسيس اساس مجلس دارالشوراي ملي و معدلتخانة اسلامي» را به دوستان تبريك گفت و آن را «موجب ترويج شرع اطهر و تعظيم شعاير اسلامي» شمرد.(90) آري، عدالت مطلوب و محبوبِ شيخ بود و در اين جايِ هيچ شكي نيست. منتها وي - بحق - در تعريف عدالت و تشخيص موارد آن و نيز نحوة دستيابي به اين گوهر دير ياب و زود رنج، بحث داشت و به حكمِ «خِرَد» - كه خالق جهان را در تشخيص مصالح بشر و تأمين سعادت جاويد وي، از همگان آگاهتر ميداند - «تحصيل عدالت» را منوط به اجراي احكام اسلام ميشمرد و معتقد بود كه حقيقت عدل از راه اقدام به معروف و اجتناب از منكَر محقق ميشود. همچنين تأكيد داشت كه اجراي قوانين عادلانه در جامعه، نياز به پشتوانة روحي و اعتقادي دارد و آن نيز چيزي جز ايمان به خدا و قيامت نيست و هر مقدار، يقين به مبدأ و معاد و خداترسي و اميدواري شديدتر است، عدالت منبسطتر خواهد بود و هر چه از اين كاسته شود، بي اعتدالي زياده خواهد شد». نيز: «اگر بخواهند بسط عدالت شود» بايد اين دو گروه را تقويت كنند: «حَمَلة احكام» و «اُولي الشَّوكَة من أهلِ الاًسلام». يعني، علماي دين و رجال سياسي متعهد به اسلام. «اين است راه تحصيل عدالت صحيحة نافعه».(91) شهيد نوري، از سياست و عدالت تصويري چنين توحيدي داشت و عرصة زندگي را حوزة اقتدار «مطلق» الهي ميشمرد. «پيتر آوري» استاد تاريخ دانشگاه كمبريج سخن جالبي دارد: «شيخ فضلا نوري... را بايستي نمايندة آن مكتب فكري دانست كه حاكميت را از خداوند ميدانند و نه از مردم و شاه».(92) كسروي هم (در كلامي به شيوة معمول آميخته به زهر كينه) اعتراف جالبي دارد: حاجي شيخ فضلا... فريفتة «شريعت» ميبود و رواج آن را بسيار ميخواست... با يك اميد و آرزوي بسياري پيش آمده چنين ميخواست كه «احكام شرع» را به روية قانون آورد و به مجلس بپذيراند. رويهمرفته به بنياد نهادن يك «حكومت شرعي» ميكوشيد.(93) نظام مطلوب شيخ نظامي است كه در آن احكام اسلام پياده شود: «اي برادر، نظامنامه، نظامنامه...، لكن اسلامي، اسلامي... يعني همان قانون شريعت كه هزاروسيصد و اندي است در ميان ما هست و جمله [ اي] از آن - كه به آن، اصلاح مفاسد ما ميشود - در مرتبة اجرا نبود، حالا بيايد به عنوان قانون و اجرا شود».(94) اگر در تحصن حضرت عبد العظيم (ع) بر فراز منبر خاطر نشان ميكند: «من... اينجا هستم تا اينكه قانون قرآن را رواج بدهم»(95) يا در «رسالة تحريم مشروطيت» مينويسد: «فيالحقيقه سلطنت، قوة اجرائية احكام اسلاماست»(96) دقيقاً به همين معناست. چنانكه از نامهاش به آقا نجفي اصفهاني نيز بروشني همين معنا بر ميآيد.(97)