دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اِئتِلاف

ايتلاف، سازوارى نمودن، با همديگرالفت گرفتن و پيوسته شدن

ابوعبداللَّه الصادق"ع": انّ ائتلاف قلوبالابرار - اذا التقوا و ان لم يظهروا التودد بالسنتهم - كسرعة اختلاط قطر الماءعلى مياه الانهار، و انّ بُعد ائتلاف قلوب الفجّار اذا التقوا - و ان اظهرواالتودد بالسنتهم - كبعد البهائم من التعاطف و ان طال اعتلافهم على مزود واحد : هماناسازوارى دلهاى نيكان هنگام ملاقات با يكديگر - گرچه با زبان با يكديگر اظهار مودتنكنند - آنچنان سريع است بسان سرعت پيوستگى قطرات باران به رود باران، و هماناپراكندگى و انفصال دلهاى بدان از يكديگر به گاه ملاقات - هر چند با زبان خود اظهاردوستى و محبت كنند - آنچنان است كه چهارپايان با يكديگر، هر چند روزگارانى در يكآغل علف خورده باشند "بحار:149/61 از مجالس ابن الشيخ"

اِئتِمان

اعتماد كردن، امين داشتن قرآنكريم: فان امن بعضكم بعضا فليؤدّ الذى ائتمن امانته و ليتق اللَّه ربّه : اگربرخى از شما برخى ديگر را امين دانست و امانتى را به وى سپرد، بر آن كس كه مورداعتماد قرار گرفته واجب است كه امانت را - هنگام مطالبه - به صاحبش برگرداند و ازخداى خويش بترسد و خيانت نورزد "بقره:283"

رسول خدا"ص": من ائتمن غير امين فليس له علىاللَّه ضمان، لانه قد نهاه ان يأتمنه : هر آن كس كه شخص خائنى را امين خويش بگيرد -و امانت خود را به وى بسپارد - خداوند ايمنى آن مال را ضامن نگردد، كه حضرتش وى رااز امين‏گيرى چنان كسى نهى نموده است "بحار:127/79"

امام صادق "ع": المؤمن الذى يأتمنه المسلمونعلى اموالهم و دمائهم : مؤمن كسى است كه مسلمانان، وى را بر مال و جان خويش اميندانند "بحار:196/4"

أَئِمَّة

جِ امام بزرگان سران پيشوايانائمه لغت ، ائمه نحو : قدوه‏ها و اركان لغت و نحو ائمه جماعت : پيش نمازان ائمهراشدين ، ائمه هدى ، ائمه اثنا عشر ، ائمه اطهار : دوازده امام از نسل على و فاطمهعليهما السلام

و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارضو نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين : خواست ما "خداوند" بر اين قرار گرفته است كهضعيف شمرده شدگان را مورد لطف خود سازيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قراردهيم 

"قصص

5" فقاتلوا ائمة الكفر انّهملا ايمان لهم لعلّهم ينتهون : با پيشوايان كفر بجنگيد كه اينان ايمان ندارند، باشدكه از كرده خويش باز ايستند "توبة:12"

علىّ "ع" : انّ الائمّة من قريش غرسوا فىهذا البطن من هاشم ، لا تصلح على سواهم ، و لا تصلح الولاة من غيرهم : هماناپيشوايان، همه از بيت قريش مى‏باشند، درخت وجودشان در سرزمين اين تيره از هاشم غرسشده است، مقام زمامدارى در خور ديگر مردم نيست "نهج:خطبه 144"

و انّما الائمّة قوّام اللَّه على خلقه ، وعرفاؤه على عباده ، و لا يدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه ، و لا يدخل النارالاّ من انكرهم و انكروه : همانا پيشوايان، سرپرستان خدايند و آفريدگانش، و رؤساىگماشته او بر مردمان، به بهشت نرود جز آن كس كه آنان وى را بشناسند و او آنها رابه زمامدارى بشناسد، و به دوزخ نرود جز آن كس كه آنان وى را از خود ندانند و اوآنها را امام خود نشناسد "نهج : خطبه 152"

انّ اللَّه تعالى فرض على ائمّة العدل انيقدّروا انفسهم بضعفة الناس ، كيلا يتبيّغ بالفقير فقره : خداى تعالى بر زمامداراناسلامى فرض و واجب نموده است كه خويشتن را با مردمان ضعيف همسان سازند تا بار فقربر دوش فقير گرانى ننمايد "نهج:خطبه 209"

انّاعظم الخيانة خيانة الامة ، و افظع الغش غشّ الائمّة "نهج : نامه 26"

اَب

پدر ، باب : "قالوا يا ايها العزيز انّله ابا شيخاً كبيرا" : فرزندان يعقوب به يوسف - ناشناخته - گفتند : وى "بنيامين" راپدرى است پير كهن سال "يوسف : 78" اصل آن اَبو ج : آباء و ابون

اَبّ

گياه ، گياهى كه براى چريدن وچيدنآماده باشد "مفردات" گياهان خودرو كه چهار پايان خورند "اقرب الموارد" فَأنبتنافيها حبّا وعنبا وقضبا ؛ پس رويانيديم در آن "زمين" دانه گياه وانگور وقصيل وزيتوناونخلا × وحدائق غلبا × وفاكهة وابّا ؛ و درخت زيتون و درخت خرما وباغهاى انبوهبدرختان وميوه "غذاى آدميان" وگياه "غذاى چهارپايان" "عبس :
27 31"

اِباء

سرباز زدن ، شدن كارى را نخواستن ،امتناع ورزيدن و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس ابى ؛ وهنگامى كه ملائكه را گفتيم آدم را سجده كنيد ، همه سجده كردند جز ابليس كه سر باززد "طه:116" يريدون ان يطفؤا نوراللَّه بافواههم و يأبى اللَّه الاّ ان يتمّنوره ولو كره الكافرون ؛ كافران مى‏خواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش سازند، و خدا نخواهد جز آن كه نور خويش به كمال رساند هر چند كافران را ناخوش بود "توبة:32"

از سخنان اميرالمؤمنين "ع" خطاب به خوارج كهمدعى بودند آن حضرت در صفين با طرح حكمين موافقت كرده : وقد كنت نهيتكم عن هذهالحكومة فابيتم علىّ اباء المنابذين حتى صرفت رأيى الى هواكم در حالى كه من شما رااز اين داورى نهى كردم ، اما شما بوديد كه از طاعت من سرباز زديد وبا سر سختىمخالفت ورزيديد تا اين كه "به ناچار" از رأى خويش دست كشيده به دلخواه شما تن دادم"نهج : خطبه 36"

ابوعبداللَّه الصادق "ع" : ابى اللَّه انيجرى الاشياء الاّ بالاسباب ، فجعل لكلّ سببٍ شرحا ، و جعل لكل شرحٍ علما ، و جعللكلّ علمٍ باباً ناطقاً ، عرفه من عرفه و جهله من جهله ، ذلك رسول اللَّه "ص" ونحن : خداوند نخواسته است جز اين كه هر چيزى را به سببهاى خود جريان يابد، لذابراى هر سببى شرحى مقرر داشت و هر شرحى را دانشى راهگشا كرد، و هر دانشى را دربورود گويائى داد، آن كه او را شناخت شناخت و آن كه نشناخت نشناخت، آن رسول خدا مى‏باشدو ما "بحار:90/2"

ابابيل

دسته‏ها وگروهها ، جماعات فى تفرقة كسائى گفته : مفرد آن ابول است بر وزن عجول ، و به قول راغب ابيل ابو جعفررواسى گفته : شنيدم مفرد آن را ابالة مى‏گفتند وبقولى : اسم جمع است واز خودمفردى ندارد ، مانند : نساء وارسل عليهم طيراً ابابيل : و فرستاد بر آنانپرندگانى گروه گروه "فيل:3" اين آيه را خداوند در داستان گروهى كه بقصد ويرانساختن كعبه آمده بودند ذكر كرده كه خداوند بر آنها غضب كرد وپرندگانى مأمور نابودىآنها ساخت ، ووضعيت پرواز آنها را در فضا بر فراز آنها بدين گونه بيان مى‏دارد كهآنها بصورت گروههاى پراكنده پرواز مى‏كردند

ابابيل حال است از طيرا يا صفت آن است "مجمعالبيان"

ابو مريم : از امام باقر "ع" پرسيدم ابابيلكه در آيه وارسل عليهم طيرا ابابيل آمده چه نوع پرنده‏اى است ؟ فرمود : آنهاپرندگانى بودند از نوع پرنده‏هائى كه نزديك به زمين پرواز مى‏كنند "چون پرستو" ازسمت دريا "به سوى مكه" مى‏آمدند ، سر وناخن آنها بسان سر وناخن درندگان بود ، باهر يك سه سنگريزه بود "يكى به منقار و دو ديگر در دو چنگال" چون يكى از آنها را بهيكى "از سپاهيان ابرهه كه بقصد تخريب كعبه آمده بودند" پرتاب مى‏نمودند در حال ،بدنش آبله مى‏زد وبه آن بيمارى مى‏مرد ، وپيش از آن بيمارى آبله نبوده وپس از آنچنان پرنده‏اى ديده نشده است "بحار:159/15"

سنگريزه‏اى كه با آن پرندگان بود از سجيل بودكه بنقل ابن عباس معرب سنگ گل است "مجمع البيان"

اِباحَة

ظاهر كردن راز حلال كردن ، جايزداشتن ، روا شمردن از سخنان اميرالمؤمنين "ع" در بيان اين مطلب كه خداى راخصوصيتى با كسى نيست ، هر كسى را طبق كردارش جزا ميدهد ، مى‏فرمايد: وما بيناللَّه وبين احد من خلقه هوادة فى اباحة حمى حرّمه على العالمين بين خدا و احدىاز آفريدگانش دوستى خاصى نيست تا بخاطر آن آنچه را كه بر ديگران حرام كرده بر آندوست جايز ومباح سازد "نهج‏البلاغه : 192"

اباحة در اصطلاح علم اصول فقه يكى از احكامخمسه تكليفيه و به معنى عدم رجحان يكى از فعل وترك ، وتساوى آن دو است

اباحه عقليه :

يا برائت عقليه در موردى كهاز جانب شرع اسلام حكم خاصى مبتنى بر حليت وحرمت وجواز وعدم جواز آن نيامده مانندامور نو پديد چون شرب توتون وپيوند عضو شخصى به بدن شخص ديگر ميان فقها اختلاف است، اصوليون از اماميه وبرخى معتزله به دليل قبح عقاب بلابيان از نظر عقل ، حكم بهاباحه كرده وجمعى از معتزله قائل به حرمت و حظر شده‏اند واخباريون شيعه قائل بهاحتياط شده‏اند اين مسئله در مورد بعضى مأكولات مستحدثه از ديرباز در ميان فقهاىشيعه بخصوص مطرح بوده كه آنان را به دو فرقه اصولى واخبارى تقسيم نمود

اِبادة

از ميان بردن ، هلاك كردن ازسخنان اميرامؤمنين "ع" در عبرت از گذشتگان : الا فاحسنوا النظر - عبادالله - فيمايغنيكم ، ثم انظروا الى عرصات من قد اباده الله بعلمه ، كانوا على سنة من آل فرعون :هاى اى بندگاه خدا! نيك بنگريد در آنچه كه شما را بى نياز مى‏سازد، سپس بهجاى خالى كسانى نظر كرده "از آنها عبرت گيريد" كه خداوند آنها را نابود ساخت و ازميان برد، آنها به شيوه فرعونيان زندگى مى‏كردند "بحار:43/22"

اَبّار

سوزنگر ، سوزن فروش صفت يا لقبچندتن از اصحاب ائمة "ع" ، از جمله : ابوحفص ابار وابو هريرة ابار ، وموسى الاباروابوجعفر ابار از اصحاب امام صادق "ع"

اِبارَة

هلاك نمودن تباه ساختن ، از ميانبردن و نابود ساختن مُبير الظلمة : نابود سازنده ستمگران در دعاء مأثور آمده: الّلهماقصم الجبّارين ، و اَبِر المفترين : خداوندا ! ستمكاران را ريشه‏كن ساز و دروغ‏بندانرا نابود كن "بحار:228/85"

در حديث آمده : الفساد يُبِيرُ الكثير والاقتصاد يُنمِى اليسير : تبهكارى در خرج ، مال بسيار را نابود مى‏سازد ، و ميانه‏روى، مال اندك را رشد و زيادت مى‏دهد "بحار:212/77"

اَباريق

جِ ابريق، كوزه‏ها، پارچهاى آب قرآنكريم: يطوف عليهم ولدان مخلدون باكواب و اباريق و كاس من معين : پسران نيكوروىكه حسن و جوانيشان ابدى است گرد آنها "بهشتيان" با جامها و پارچها و پيمانه‏ها ازشراب ناب مى‏گردند "واقعه:
18 17"

اُباض

نام روستائى در سرزمين يمامه ، وخرمابنان آنجا بلندتر از ديگر جايها است، وجنگ خالد بن وليد با مسيلمه بدانجاى بود

اِباض

نام پدر عبداللَّه تميمى كه خوارجاباضيه بدو منسوبند

اِباضى

عبداللَّه بن يزيد "يا اباض" مقاعسىمرّى تميمى رئيس فرقه اباضيه از خوارج ، معاصر معاويه بوده وتا آخر خلافت عبدالملكمروان مى‏زيسته ودر حدود سال 130 در گذشته "دهخدا"

اباضيه

فرقه‏اى از خوارج پيروان عبداللَّهاباضى مى‏باشند وآنان مخالفين خود را از اهل قبله كافر دانند وگويند مرتكب كبيره ،موحّد است ولى مؤمن نيست واميرالمؤمنين على "ع" وبيشتر صحابه را كافر خوانند بهخوارج نيز رجوع شود

اَباطح

جِ ابطح رودخانه‏ها كه در آنهاسنگريزه بُوَد در سخنان ورقه "عموى خديجه " به برادرزاده‏اش حضرت خديجه در بارهپيغمبر اسلام آمده : وابن عبدالله : احمد "ص" مرسل الى كل من ضمت عليه الأباطح "بحار:194/18"

اَباطيل

جِ باطل ترّهات ، خزعبلات ،بيهوده‏ها در سخنان اميرالؤمنين "ع" آمده محمد عبدك والدافع جيشاتالاباطيل : محمد "ص" دين حق را به حق آشكار ساخت، باطلها و خرافات را كه آن روز سربرآورده بودند برانداخت "نهج:خطبه 72" آن حضرت در يكى از نامه‏هاى خود بهمعاويه مى‏فرمايد : وقد سلكت مدارج اسلافك بادّعائك الاباطيل : تو با ادعاهاىباطل همان راه نياكان خويش را مى‏پيمائى "نهج:نامه65"

اهل لغت گفته‏اند : اباطيل جمع باطل استبرخلاف قاعدة

اَباعِد

جِ ابعد دوران ، بيگانگان ، خلافاقارب در دعاء مأثور آمده : اللهم اعيتنى المطالب وضاقت علىّ المذاهب واقصانىالاباعد وملّنى الاقارب ، وانت الرجاء اذا انقطع الرجاء : خداوندا! نيازها و حوائجمرا از پاى درآورد و راههاى گوناگون مرا به تنگ آورد و بيگانگان مرا از اهدافم دورساختند و خويشان و نزديكان مرا ملول و رنجور نمودند، و گاهى كه اميدها از همه جابريده شود تنها اميد توئى "بحار:233/94"

اِباق

گريختن بنده از مولاى خود تمرّداً وعصياناً بى‏آنكه بيمى بر او باشد ويا سنگينى كارهاى محّوله او را به ستوه آوردهباشد ، چنين بنده را آبق گويند ، ودر غير اين صورت او را هارب يا ضالّ يا فارّ خوانند "لسان العرب"

برخى فقها مطلق گريختن بنده از مولى را اباق نامند

اباق در شرع اسلام از محرمات وحسب برخىروايات وبعضى اقوال از كبائر بشمار آمده است عن ابن عبداللَّه"ع" : ثلاثةلايقبل اللَّه لهم صلاة : عبد ابق من مواليه حتى يرجع اليهم ، فيضع يده فى ايديهم، ورجل امّ قوما وهم له كارهون ، وامراة باتت وزوجها عليها ساخط: امام صادق "ع" فرمود:سه كسند كه خداوند هيچ نمازى از آنها قبول نكند: بنده گريزان از مالك خود تا گاهىكه باز گردد و دستش را به دست مالكش نهد، و مردى كه بر مردمى سرورى كند و آنها وىرا نخواهند، و زنى كه شب چون به بستر بخسبد شوى او بر او خشمگين باشد "بحار:144/74" عن ابى جعفر"ع" - فى جارية مُدَبَّرة ابقت من سيدها ، الى ان قال ، فقال "ع" : انهاابقت عاصية للَّه ولسيدها، فابطل الاباق التدبير : امام باقر"ع" درباره كنيز تدبيرشده‏اى كه از مولاى خود گريخته باشد فرمود: وى با اين كارش هم خداى را و هم مولاىخود را عصيان نموده است، لذا گريختن موجب شود كه تدبيرش باطل گردد "وسائل‏الشيعة:46/23"

اَبالِسة

جِ ابليس ابليسها عن ابىعبداللَّه "ع" : والذى بعث بالحق محمدا"ص" للعفاريت والابالسة على المؤمنين اكثرمن الزنابير على اللحم "بحار:164/37"

اَبان

ابن ابى  عياش از راويان حديث امام سجاد "ع" وامام باقر "ع"وامام صادق"ع" بشمار آمده ودر نقل حديث مجهول الحال يا ضعيف است واو كتاب سليم بنقيس را روايت كرده چه اينكه سليم از صحابه اميرالمؤمنين "ع" بوده وحجاج او راتعقيب مى‏كرده ، وى از عراق بگريخت وبه سرزمين فارس رفت ودر آنجا به أبان پناهندهشد وچون مرگش فرا رسيد كتاب خود را كه مشتمل بر حوادث پس از رحلت رسول اللَّه بودبه وى سپرد "جامع الرواة"

اَبان

بن تغلب بن رباح ابو سعيد بكرى جريرىبالولاء مردى جليل القدر ودر نقل حديث موثق ، سه تن از ائمه معصومين : امام سجاد "ع"وامام باقر "ع" وامام صادق"ع" را درك كرده واز آن بزرگواران حديث نقل نموده ومورداحترام وتكريم آن حضرات بوده وامام باقر "ع" به وى فرمود : در مسجد مدينه بنشينومردم را فتوى ده كه من دوست دارم در ميان پيروانم شخصى چون تو ديده شود ، وچونخبر مرگش به امام صادق "ع" رسيد فرمود : بخدا سوگند كه مرگ ابان دل مرا بدرد آورد

وى از قاريان معروف قرآن بوده كه قرائتى ويژهخود داشته ودر فقه وحديث ولغت ونحو وادب شهرتى بسزا داشته وگويند چون وارد مدينهمى‏شده در مسجد پيغمبر "ص" جائى خاص برايش ترتيب مى‏دادند ومراجعين در فنون مختلفعلمى به وى مراجعه مى‏كردند "جامع الرواة"

اَبان

بن سعيد بن امية بن عبدشمس بنعبدمناف ، از صحابه رسول "ص" ، وى در آغاز از دشمنان سرسخت پيغمبر"ص" بود ، هنگامىكه دو برادرش: عاص وعبيده در جنگ بدر به دست على "ع" وزبير كشته شدند به قصدبازرگانى از مكه عازم شام شد، گويند : در اين سفر با راهبى نصرانى برخورد داشت كهاين ملاقات در روح او اثرى مثبت بجاى نهاد وموجب انعطاف وسپس گرايش او به اسلامگرديد وى پيش از فتح مكه ايمان آورد واز جانب رسول خدا "ص" از شهر مدينه مأمورسريه‏اى شد وبا غنائمى كه از اين سريه به دست آورد ، پس از جنگ خيبر همراه يارانشبه حضور پيغمبر "ص" رسيد وپس از آن مأمور سريه نجد شد

وپس از آن كه پيغمبر "ص" علاء بن حضرمى را ازعامليت بحرين بر كنار كرد اين مأموريت را به ابان واگذار نمود ؛ وى بر شغل خودباقى بود تا پس از رحلت پيغمبر"ص" عده‏اى از عربهاى بحرين "از جمله اهل هجر" عصيانورزيدند واز پذيرش اسلام سر باز زدند ابان كه وضع را چنين ديد عزم باز گشت كردوبا ده هزار درهم وارد مدينه شد ، ودر مقابل اعتراض ابوبكر صراحتا اعلام كرد كه پساز پيغمبر"ص" عامل هيچكس نخواهد بود وى ابتدا از بيعت با ابو بكر خود دارى كردولى پس از بيعت على بن ابى طالب "ع" او نيز بيعت كرد وى در واقعه اجنادين شركتجست ودر آنجا به شهادت رسيد ، اين واقعه به دوران خلافت ابو بكر رخ داد وبقولىدر عهد خلافت عثمان از دنيا رفت "دائرةالمعارف اسلامى واعلام زركلى"

اَبان

بن عثمان الاحمر بجلّى از راويانحديث از امام صادق "ع" وامام كاظم "ع" است كشّى گويد : محمد بن مسعود مرا از علىبن حسن حديث كرده كه وى ناووسى مذهب بوده وسپس گفته كه گروه فقهاى شيعه متفقند كهآنچه از او به صحت پيوسته صحيح است واولى نزد من آن است كه روايتش را بايد پذيرفتگرچه فاسد المذهب باشد واز فخرالمحققين نقل است كه گفت : از پدرم "علامه" در بارهاو پرسيدم گفت : اقرب بنظر من عدم قبول روايت او است كه خداوند فرمود : ان جائكمفاسق وفسقى بالاتر از نداشتن ايمان نباشد "جامع الرواة"

اَبان

بن عثمان بن عفّان اموى قرشى ، فرزندخليفه سوم ، وى در جنگ جمل با عايشه بوده است ، نزد خلفاء اموى احترام خاصى داشته، لذا در حكومت آنها از سال 76 تا 83 والى مدينه بوده ، وى در نقل حديث وفقه وفتوىدستى داشته ، عامه وى را ثقه مى‏دانند

او نخستين كسى بود كه سيرت رسول"ص" را تدوينكرد اما مدوّنات خود را در سال 82 بدست سليمان بن عبدالملك - كه وى در اين سال بهحج آمده بود - داد و او آن را تلف نمود ابان مردى بذله گوى بود كه صاحب اغانىداستانهائى از او در اين باره دارد در اواخر عمر به بيمارى فلج وكرى دچار گشتوبه سال 105 ه ق درگذشت "اعلام زركلى"

اِبّان

هنگام ، گاه

اِبانة

آشكار كردن ، روشن كردن از سخناناميرالمؤمنين "ع" در صفت حضرت بارى - عزّ اسمه : حدّ الاشياء عند خلقه لها ابانةله من شبهها اشياء را با حد ومرزى مشخص آفريد كه وضعيتى آشكار داشته باشند مبادامردمان ، آنها را شبيه خدا گيرند "نهج : خطبه 163"

/ 813