اِبْراء
انصراف طلبكار است به ميل ورضاىخود از طلب خويش ، ابراء وقتى صحيح است كه متعهد اهليت آن را داشته باشد ، بنابراين كودك وسفيه ومجنون بدون اذن ولى يا قيم حق ابراء ندارد ابراء بر دو قسم است : مطلق ومشروط ، مطلق آنكه ذمه مديون بدون هيچ قيد وشرطى از بدهى تبرئه شود مشروط آن است كه طلبكار در مقابل گرفتن مالىيا خواستن انجام كارى از مديون ، ذمه او را برى مىسازد ابراء ذمه ميت از دين نيز صحيح است "مصباحالمنير وجواهر الكلام"اِبراد
خنك كردن ، آب سرد دادن در حديثرسول "ص" آمده : من افضل الاعمال عنداللَّه ابراد الكباد الحارّة واشباع الكبادالجايعة از بهترين كارها به نزد خداوند ، خنك كردن "سيراب ساختن" جگرهاىتفتيده وسير نمودن شكمهاى گرسنه است "بحار : 368 / 74"اِبراد
از گرما به سرما بگرديدن ومتحول شدن، در اصطلاح فقهاء : به تأخير انداختن نماز ظهر در فصل گرما به گاه خنك شدن هوا درحديث عامّه وخاصّه از رسول خدا "ص" استحباب آن نقل شده است : روى عن ابى ذر رضىاللَّه عنه باسانيد ، قال : كنا مع النبى"ص" فى سفر ، فاراد المؤذن ان يؤذن للظهر، فقال النبى "ص" : ابرد ثم اراد ان يؤذن ، فقال له : ابرد حتى رأينا فىءالتلول فقال النبى "ص" : ان شدة الحرّ من فيح جهنم ، فاذا اشتد الحر فابردوابالصلاة : از ابوذر نقل شده كه در سفرى با پيغمبر"ص" بوديم، چون مؤذن خواست اذانظهر بگويد فرمود: صبر كن كه هوا خنك شود مجددا خواست اذان بگويد فرمود: صبر كن كههوا خنك شود تا اين كه ديديم تپّهها سايه بعد از ظهر نشان دادند، سپس حضرت فرمود:گرماى شديد، بخشى از حرارت دوزخ است، هرگاه هوا سخت گرم بود نماز را به تأخيراندازيد "بحار:43/83"و روى الشيخان "مسلم والبخارى" وغيرهما عنابى هريرة : اذا اشتدّ الحرّ فابردوا بالصلاة ، فان شدة الحرّ من فيح جهنم وفىرواية للبخارى عن ابى سعيد : ابردوا بالظهر : مسلم و بخارى و ديگران ازابوهريره از پيغمبر"ص" روايت نموده كه هرگاه گرما شديد بود نماز را به عقب اندازيدتا هوا خنك شود، كه گرماى شديد، از حرارت دوزخ است و در روايت بخارى از ابوسعيدآمده كه فرمود: نماز ظهر را تا خنك شدن هوا به تأخير اندازيد "جامعالاصول:235/5"اَبْرار
جِ بَرّ ، نيكان ، نيكوكاران كلاانّ كتاب الابرار لفى علّيّين ؛ ابدا چنين نيست كه شما كافران مىانديشيد ،برنامه نيكان در بهترين جايگاههاى بهشت است "مطففين : 17" ان الابرار لفىنعيم وان الفجار لفى جحيم ؛ نيكان "در آن جهان" در ناز ونعمتاند وبدان در دوزخ "انفطار:13"در حديث آمده : حسنات الابرار سيّئات المقربين "بحار:204/25"در حديث امام صادق "ع" وامام عسكرى "ع" آمده :حب الابرار للابرار ثواب للابرار ، وحب الفجار للابرار فضيلة للابرار ، وبغضالفجار للابرار زين للابرار ، وبغض الابرار للفجار خزى على الفجار : دوست داشتننيكوكاران مر نيكوكاران را، موجب اجر و ثواب است آنان را، و دوست داشتن بد كاران،نيكوكاران را، مايه فضيلت و امتياز است نكوكاران را، و دشمنى بدكاران با نكوكاران،زينت است نكوكاران را، و دشمنى نكوكاران با بدكاران، عار و ننگ است بدكاران را "بحار:238/69"از رسول خدا "ص" روايت شده : سيد الابراريوم القيامة رجل برّ والديه بعد موتهما : سرور نيكان در روز قيامت آن مردمى است كهبا پدر و مادر پس از مرگشان به شايستگى عمل كرده باشد "بحار:86/74"امام صادق "ع" فرمود : خالطوا الابرار سرّاًو خالطوا الفجار جهارا : با نيكان از درون "قلب"، و با بدكاران آشكارا و بهظاهر معاشرت كنيد "بحار:440/75" ثلاث من عمل الابرار : اقامة الفرائض واجتنابالمحارم واحتراس من الغفلة فى الدين : سه خصلت از رفتار نيكان است: به پاداشتنواجبات، و اجتناب از محرمات، و پرهيز نمودن از غفلت در امر دين "بحار:81/78"عن اميرالمؤمنين "ع" : موت الابرار راحةلانفسهم وموت الفجار راحة للعالم : مرگ نيكان براى خود آنها موجب آسايش است، و مرگبدكاران، جهان را مايه آسايش است "بحار:181/82"اِبراز
نمودن پيدا كردن بيرون آوردن آشكاركردن عن الصادق "ع": ما ابرز عبد يده الى اللَّه العزيز الجبّار - عز و جل - الاّاستحيى اللَّه عز و جل ان يردها صفرا حتى يجعل فيها من فضل رحمته ما يشاء : ازامام صادق"ع" روايت شده كه هيچ بنده دست خويش را به دعا به درگاه پروردگار عزتبرنداشت جز آن كه خداوند حيا نموده كه آن را تهى برگرداند بلكه هر آنچه بخواهد ازفضل و رحمت خويش در آن نهد "بحار:323/93"اِبْرام
سخت بتافتن رسن ، خلاف نقض: تابباز كردن وگسستن توسعا : استوار كردن ، خلاف سست داشتن ام ابرموا امرا فانّامبرمون : آنان "كافران" عليه ما تصميمى بستند و ما نيز متقابلا تصميمى گرفتيم "زخرف:80"در دعاء مأثور آمده : مالك البسط والقبضومدبّر الابرام والنقض : اختيار عطا كردن و ندادن بدست او، چنان كه توانِ به همپيوستن كارها و گسستن امور نيز اوراست "بحار:341/86"ابراهيم آملى : فرزند حسين بن على "م ب 709 ق"ملقب به تقىالدين ، از علما وفقها شيعه فقه واصول را از علامه حلى وفرزندشفخرالمحققين محمد بن حسن حلى فرا گرفت وپس از پيمودن مدارج عالى اجتهاد متصدى فتوىوتدريس شد ورياست عامه داشت وى داراى اجازه مورخه محرم سال 709 ق از علامه حلىوهمچنين داراى اجازه مورخه 12 رمضان سال 706 ق از فرزند علامه حلى فخرالمحققين است "دائرةالمعارف تشيع"ابراهيم
بن ابىبكر محمد بن سمال :
از محدثينومعتمدين ورجال اماميه در كوفه ، از ياران ومحبان امام موسى كاظم "ع" وى واقفىمذهب بود ، لذا ارباب تراجم وعدهاى از محدثين روايات او را قبول ندارند علامهحلى "م 721 ق" در كتاب خلاصة الاقوال گويد از لحاظ واقفى بودن ابراهيم ، روايت اورا قبول ندارم گروهى به علامه حلى پاسخ دادهاند كه واقفى بودن محدث يا راوى ،وى را از محور ثقه بودن وصدق خارج نمىكند ، زيرا او شيعى است واعتقاد به امامتدارد ولى در امام موسى"ع" متوقف شده است اكثريت ارباب دراية قائلاند كه ابراهيماز عقيده واقفى خود برگشته است به دليل حديث كشّى "م ب 385 ق" به نقل از حمدويه ،از حسن بن موسى ، از احمد بن محمد السراد كه روزى با ابراهيم بن ابى سمال ملاقاتكردم ، به من گفت : اى ابو حفص عقيدهات چيست ؟ گفتم : همان است كه مىدانى گفت :شك مىكنم در زنده ماندن امام موسى "ع" واحياناً مىگويم او وفات نموده وزنده نيستواگر وفات كرده كسى جز پيشواى شما - يعنى امام رضا"ع" - براى اين كار شايسته نيستابراهيم ظاهراً با شك وترديد از دنيا رفت گروهى ديگر از محدثين معتقدند كهابراهيم اصلاً واقفى نبوده ، به دليل گفتار نجاشى "م 450 ق" كه ضمن شرح حال داوودبن فرقد اسدى كوفى از اصحاب امام موسى كاظم "ع" وامام على بن موسى الرضا "ع" مىنويسد: اين كتاب را جماعتى از اصحاب ما رحمهم اللَّه روايت كردهاند ، مانند ابراهيمبن ابى بكر محمد بن ابى سمال واگر ابراهيم واقفى بود ، داوود بن فرقد نمىگفت اصحابما واين دليل است كه ابراهيم واقفى نبوده است بهر صورت ارباب تراجم نسبت بهابراهيم بحث ومناقشه دارند ، هر دستهاى رأى خود را با احاديث ورواياتى مستدل مىسازد گروهى از او روايت دارند : ابوالقاسم بن معاويه ، موسى بن قاسم ، معاويه بن عمار، عبداللَّه بن حماد ، على بن معلى ، على بن حسن بن فضال وعيثم "دائرةالمعارفتشيع"
ابراهيم
بن ابى البلاد يحيى بن سليم :
ازياران امام صادق "ع" وكاظم "ع" ورضا"ع" بوده وحضرت رضا "ع" نامهاى به وى نگاشتهودر آن او را ستوده است ، وعلى بن اسباط گويد حضرت كاظم "ع" ابتداء بمن فرمود : ابراهيمبن ابى البلاد آنچنان است كه شما دوست داريد وى مردى اديب وقارى قرآن ودر نقل حديث موثقاست "جامع الرواة"
ابراهيم
بن ابىزياد كرخى :
وى از امامصادق "ع" روايت نموده است محمد بن ابى عمير وحسن بن محبوب ومحمد ابن خالد طيالسىوصفوان بن يحيى از او روايت كردهاند وحيد بهبهانى در بارهاش گويد : اينكه ابنابى عمير از او روايت كرده وهمچنين روايت صفوان بن يحيى كه او نيز از وى روايتنموده ، اشعار دارد كه او از ثقات بوده حسن بن محبوب نيز از وى روايت مىكند ،واين اشاره است به اينكه اهميتى داشته ، وباز از اين جهت كه صدوق - رحمهاللَّه - بهاو طريقى دارد ، واز همين روى دائيَم "منظور علامه مجلسى است" به نيكىِ او حكمكرده ، واو از امام كاظم عليه السّلام روايت نموده است "دائرةالمعارف تشيع"ابراهيم
بن ابى محمود خراسانى :
از روات موثقالحديث است كه از حضرت رضا "ع" ونيز از حضرت كاظم"ع" وامام جواد حديث نقل كرده ،كتابى دارد كه احمد بن محمد بن عيسى آنرا روايت نموده است "جامع الرواة"ابراهيم
بن ابى يحيى مدائنى :
از جهتانتساب به مدينه منوره او را مدائنى يا مدينى ويا مدنى گفتهاند ، از حضرت امامصادق "ع" روايت نموده وحماد ، وعباد بن يعقوب از وى روايت كردهاند با توجه بهاينكه در سندهاى كتاب كاملالزيارة واقع شده وبه قرائن ديگرى كه در كتب رجال يادكردهاند وى مورد وثوق بوده است نجاشى وشيخ طوسى از بعضى از مخالفين نقل كردهاندكه كتابهاى واقدى همهاش از آثار ابراهيم مدائنى است كه واقدى آنها را نقل وادعانموده است "دائرةالمعارف تشيع"ابراهيم
بن ادهم بن منصور بن زيد بلخىمكنّى ابواسحاق :
نام يكى از اكابر زهاد نيمه اول قرن دوم هجرى است كه بسال 160يا 166 در غزاى بيزنطيه كشته شد وگويند او شاهزاده بلخ بوده ، روزى به شكارگاههاتفى در گوش سر او ندا در داد كه اى ابراهيم آيا تو بدين كار آمدهاى ؟! از شنيدنآواز ، شورى در درون او افتاده از اسب به زير آمد و جامه خويش را به شبانى ازشبانان پدر داد وپشمينه او را بپوشيد و رو به صحرا نهاد ، دير زمانى شوريدهوپريشان در كوهسارها و بيابانها بسر برد سپس به مكه رفت ومجاورت خانه گزيد ودرآنجا به صحبت چند تن از اوليا از جمله فضل عياض وسفيان ثورى وبقولى حضرت امام محمدباقر "ع" رسيد وسر انجام به شام رفت وتا آخر عمر در آنجا بود صوفيان بسيار او راستودهاند "دهخدا"ابراهيم
بن اسحاق احمرى نهاوندى مكنى ابواسحاق :
از رواة حديث است كه وى را در نقل حديث ضعيف شمردهاند "جامع الرواة"ابراهيم
بن تارخ به ابراهيم خليل الرحمنرجوع شود
ابراهيم
بن رجا جحدرى :
از بنىقيس بن ثعلبهاز رجال موثقى است كه از حضرات ائمه حديث نقل نموده واز شيعيان بصره است ، كتابالفضايل از او است "جامع الرواة"ابراهيم
بن رجا شيبانى مكنى به ابوالحسن :
معروف به ابن هراسه كه مادرش هراسه عامى مذهب بوده ، وى از رواة حديث است ونسخهاىاز امام صادق "ع" دارد كه هارون بن مسلم آن را روايت كرده است "جامع الرواة"ابراهيم
بن رسول اللَّه :
ومادرش ماريهقبطيه بسال هشتم هجرى در شهر مدينه يا در قبيله مازن در مشربه ام ابراهيم متولد شدويك سال وده ماه و هشت روز عمر كرد وسپس از جهان در گذشت ودر بقيع بخاك سپرده شد از عايشه نقل است كه چون ابراهيم بمرد پيغمبر"ص" آنقدر بگريست كه اشك بر محاسنش جارى شد عرض شد : يا رسول اللَّه شما از گريهبر مردگان نهى مىنمائيد و خود گريه مىكنيد ؟! فرمود : اين گريه نيست ، ترحم استو كسى كه ترحم نكند بر او ترحم نشود "بحار:151/22"ابراهيم
بن سليمان بن عبداللَّه بن حياننهمى كوفى :
از رواة حديث است كه نجاشى وشيخ او را توثيق نمودهاند "جامع الرواة"ابراهيم
بن سليمان قطيفى:
دانشمندى بزرگاز فقهاء اماميه ، اصل وى از قطيف "نجد ، منطقه شرقيه كشور عربستان" سپس به بحرينهجرت كرد واز آنجا به عراق ، نجف اشرف ، ودر آنجا بسال 950 ه ق دار فانى را وداعگفت وى 21 كتاب تأليف نمود ، از آن جمله است سراج الوهاج فى تحريم الخراج والرسائلالرضاعية ونوادر الاخبارالطريفة والامالى "اعلام زركلى"ابراهيم
بن سليمان نهمى خزاز كوفى ،ابواسحاق :
از راويان مورد وثوق شيعه بوده است وى از خاندان بنى نهم - تيرهاىاز قبيله همدان - است كه مدتى ميان ايشان در كوفه سكونت نموده ، سپس مدتى در قبيلهبنى تميم زندگى كرده ، وهم دورانى با بنىهلال بسر برده ، از اين جهت است كه او راتميمى و هلالى نيز مىخوانند وى كتابهاى بسيارى تدوين نموده واصول زيادىروايت كرده است از آثار اوست : النوادر ؛ الخطب ؛ الدعاء ؛ المناسك ؛ اخبار ذىالقرنين ؛ ارم ذات العماد ؛ قبض روح المؤمن والكافر ؛ خلق السموات وكتاب اخبارجرهم را مىتوان نام برد حميد بن زياد از او روايت كرده است "دائرةالمعارفتشيع"ابراهيم
بن شعيب بن ميثم اسدى كوفى :
ازياران امام صادق "ع" بوده "جامع الرواة" على بن اسباط از ابراهيم بن ابى البلاديا عبداللَّه بن جندب نقل مىكند كه گفت : در موقف عرفات بودم پس از پايان موقف ،ابراهيم بن شعيب را ديدم ، به وى سلام كردم وى يك چشمش در اصل نابينا بود ، آنچشم سالمش را ديدم آنچنان از گريه زياد سرخ شده كه خونرنگ گشته بود به وى گفتم :خوب است مواظب چشمت باشى وكمتر گريه كنى مبادا چشم ديگرت را نيز از دست بدهى ! گفت: بخدا سوگند كه خودم را دعا نكردم وهر چه دعا كردم جهت برادرانم بود ، كه از امامصادق "ع" شنيدم فرمود : هرآنكس در غياب برادرانش آنها را دعا كند خداوند ملكىبگمارد كه به وى گويد دو چندان آن دعا از آن تو باشد من خواستم خود براى ديگراندعا كنم وملك مرا دعا كند كه اجابت دعاى ملك قطعى ومسلّم ولى اجابت دعاى من مشكوكاست "بحار : 17 / 48"ابراهيم
بن شعيب عقرقوقى :
از راويان حديثشيعه به شمار آمده ، وى از محضر مبارك حضرت امام رضا "ع" بهره گرفته ، واز اصحابآن جناب محسوب گرديده است "دائرةالمعارف تشيع"ابراهيم
بن عبداللَّه محض :
"م 145 ق" فرزندحسن المثنى ابن حسن بن على بن ابى طالب "ع" معروف به قتيل باخمرى "دهى ميان كوفه وواسط در شانزده فرسخى كوفه" ابراهيم وبرادرش محمد وپدرش عبداللَّه از زمان مروانبن محمد آخرين خليفه اموى داعيه خروج ودعوت داشتند ، ولى مروان به آنها اهميت نمىدادوهم او متوجه داعيان عباسى بود پس از آنكه خلافت به بنى عباس منتقل شد وابوجعفرمنصور به خلافت رسيد اين سه تن دعوت خود را ظاهر كردند منصور در سال 136 ق،هنگام خلافت برادرش ابوالعباس سفاح به حج رفت ودر آن سفر همه بنى هاشم از علويانوبنى عباس به حضور منصور رفتند ولى عبداللَّه بن حسن ودو پسرش محمد وابراهيم ازرفتن به پيش او خوددارى كردند واين مايه وحشت واضطراب منصور گرديد ، مخصوصاً كهشايع شده بود در زمان خلافت مروان بن محمد در اجتماعى كه از سران بنى هاشم در ابواء"در نزديكى مدينه" در باره مشورت در امر خلافت صورت گرفته بود منصور با محمد بنعبداللَّه بن حسن "معروف به نفس زكيه ومهدى" بيعت كرده بود پس از آنكه منصور درسال144 ق اولاد امام حسن واز جمله عبداللَّه بن حسن را از مدينه به كوفه برد ودرآنجا به زندان انداخت محمد بن عبداللَّه بن حسن در جمادى الآخر يا رمضان 145 ق درمدينه خروج كرد ابراهيم در اين موقع در بصره مخفى بود وپيش از آن از شهرى بهشهرى مىرفت وگاهى در سند وكرمان وگاهى در حجاز ويمن وگاهى در شام وموصل در نهايتاختفا بسر مىبرد ، تا آنكه پس از تحمل مشقت زياد خود را به بصره افكند ايندربدرى پنج سال طول كشيد ورود او را به بصره در سال 143 ق وبعضى هم در سال 145 قگفتهاند ابراهيم در بصره مردم را پنهانى به بيعت برادرش محمد نفس زكيه مىخواندوعده زيادى از مردم بصره با او بيعت كردند ، چنانكه دفتر اسامى بيعت كنندگان شاملچهارهزار نام بود در بصره بسيارى از فقها ومحدثان معروف به او پيوستند ونام آنهادر مقاتل الطالبين ابوالفرج اصفهانى "334 194"مذكور است
ابوحنيفه امام ومقتداى حنفيان كه در كوفه بود از طرفداران او بودومردم را به خروج با او فتوى مىداد وهم او بود كه به ابراهيم نوشت اگر به كوفهبيايد تمام زيديان به او يارى خواهند كرد وبر سر منصور خواهند ريخت و او را خواهندكشت ويا او را گرفته پيش او خواهند برد ونيز به ابراهيم نوشته بود كه اگر بر منصورپيروز شود همانگونه رفتار كند كه جدش على"ع" با اصحاب معاويه در صفين كرد ونهبدانگونه كه با اصحاب جمل كرد يعنى اموالشان را بگيرد وزخمىهاشان را بكشدواولادشان را اسير كند ، زيرا اصحاب منصور مانند اصحاب معاويه متحد ودر زير حكم اوهستند ولى اصحاب جمل فئه نداشتند يعنى بطور پراكنده وبراى رأى وعقيده خود آمدهبودند وهمين نامه به دست منصور افتاد وموجب خشم او بر ابوحنيفه گرديد
ابوحنيفهثواب كشته شدن با ابراهيم را مانند ثواب كشته شدن در جنگ بدر به دست كفار مىدانستوشعبة بن الحجاج "م 160 ق" يكى از فقها ومحدثين ، جنگ ابراهيم با منصور را بدرصغرى گفته بود ابوحنيفه از شاگردان عبداللَّه بن حسن پدر محمد وابراهيم نيز بودواين عبداللَّه را علماى حديث ثقه وراستگو گفتهاند وبزرگانى مانند سفيان ثورىومالك بن انس از او روايت كردهاند علت تمايل فقها ومحدثين به ابراهيم يكى ازاين جهت است كه اين طبقه آن انتظارى را كه از ابوالعباس سفاح وابوجعفر منصور دراقامه عدل ورفتار بر طبق سنت رسول "ص" وموازين شرعى داشتند در عمل نديدند ودرحقيقت فرقى ميان ايشان وخلفاى بنى اميه "بجز عمر بن عبدالعزيز" نيافتند فقهاومحدثين ، خلافتى وحكومتى مانند حكومت خلفاى راشدين مىخواستند وسفاح ومنصور كسانىنبودند كه چنين حكومتى را برقرار سازند اما محمد وابراهيم مردم را به اجراى دقيقاحكام الهى وحكومت بر طبق سنت نبوى وعده مىدادند طرز رفتار ابراهيم به هنگامخروج اين معنى را تأييد كرد وفقها وپيشوايان دينى كمال مطلوب خود را در او ديدند در بصره جمعى از كشاورزان پيش او آمدند وگفتند :
ما عرب نيستيم وبا كسى نيز پيماننبستهايم ، مالى پيش تو آوردهايم آنرا بگير ودر نيازهاى خود مصرف كن ابراهيمگفت هر كس مالى دارد بايد به برادرش كمك كند ومن آن را نمىگيرم رجوع كشاورزانبه او دليل نفرتى است كه اين طبقه از عمال حكومت داشتهاند ونپذيرفتن ابراهيم اينمال را دليل بر اين است كه او جز ماليات شرعى چيزى را نمىخواست حكام آن زمانمردم را براى گرفتن اموال شكنجه مىدادند اما ابراهيم پس از خروج چنين نكرد وچونبه يكى از عمال حكومت سابق گفت كه شنيده است در نزد او مالى از حكومت سابق است وآنعامل قسم خورد كه چنين نيست دست از او برداشت يكى از سرداران منصور را اسير كردهپيش او بردند اين شخص اسب بسيار خوبى داشت ابراهيم از اسير خواست كه آن اسب رابه او بفروشد واسير آن اسب را به او بخشيد ابراهيم از اصحاب خود پرسيد : قيمتاين اسب چقدر است ؟ گفتند دو هزار درهم وابراهيم دو هزار وپانصد درهم از بابت قيمتاسب به او داد بدينگونه عامه مردم وطرفداران زيديه به ابراهيم پيوستند محمد بن عبداللَّه پس از خروج از مدينه نامهاىبه برادرش نوشت و او را امر به خروج كرد ابراهيم اول در رمضان سال 145 ق در بصرهخروج كرد حاكم بصره از جانب منصور سفيان بن معاوية بن يزيد بن مهلب بود و او درنهان طرفدار ابراهيم بود وبه همين سبب مقاومتى نكرده تسليم شد ابراهيم بهخوزستان وفارس لشكر فرستاد واين دو ولايت موقتاً به تصرف او درآمدند در اواخررمضان خبر قتل برادرش محمد به او رسيد و او پس از اقامه نماز فطر در بصره عازم جنگبا منصور شد واز اينجا اشتباهات پى در پى او شروع گرديد ، زيرا به او گفتند كه دربصره اقامت كند ولشكر به جنگ منصور بفرستد واگر لشكرى شكست خورد لشكر ديگرى بفرستد ولى كوفيان به او گفتند اگر به كوفه برود همه كوفه طرفدار او خواهند شد به همينجهت سخن بصريان را نشنيد هنگامى كه به باخمرى رسيد به او گفتند لشكر منصور رادور بزند وخود را به كوفه برساند ولى نپذيرفت پيشنهاد كردند كه بر منصور شبيخونزنند باز نپذيرفت وحتى گفتند كه ترتيب صفوف بدهد وآرايش جنگى داشته باشد باز همنپذيرفت منصور عيسى بن موسى پسر عم خود را كه بر محمد پيروز شده بود به جنگ با اوفرستاد ابتدا سپاه عيسى بن موسى فرار كردند ، ولى بعد برگشتند وحمله كردند دراين هنگام تيرى به ابراهيم خورد وكشته شد وسرش را بريده پيش منصور بردند وبدينترتيب خطر عظيمى كه حكومت تازه كار بنى عباس را تهديد مىكرد برطرف شد يكى ازاسباب شكست او را باز علاقه ودلبستگى او به اصول اسلامى مىدانند ، زيرا مىگويندپس از آنكه سپاهيان منصور رو به گريز نهادند ابراهيم فرياد زد فراريان را دنبالنكنيد واين سبب شد كه فراريان پنداشتند او شكست خورده است وبازگشتند ابراهيم مردى دانشمند وعالم به لغت وشعر بود مىگويند روزى در محضر او شخصى از شخص ديگر سخن به ميان آورد وگفت او ناخوش است و يريدان يموت "مىخواهد بميرد" حاضران از جمله مىخواهد بميرد به خنده افتادند ،ولى ابراهيم گفت اين تعبير درست است زيرا خداوند در باره ديوارى كه نزديك به سقوطبود فرموده است : يريد ان ينقض "مىخواهد بيفتد - سوره كهف ، 77" ابوعمرو بنالعلاء دانشمند واديب معروف كه در آن جمع حاضر بود برخاست وبر سرش بوسه داد هنگامىكه در بصره در اختفاء بسر مىبرد ، در خانه مفضل ضبى كه از علماء وراويان شعر عربىوزيدى مذهب بود مىزيست اوراق ويادداشتهاى او را مطالعه كرد وقصايدى انتخاب كردوكتابى از آن پرداخت اين همان كتاب شعر معروف است كه به نام اختيار المفضل يا المفضليات معروف است خود مفضل گفته است كه پس از قتل ابراهيم اين كتاب را به نام خود منسوبساخت وقصايد ديگرى بر آن افزود كه جمعاً 128 قصيده شد "در آغاز هفتاد قصيده بود" مفضل در خروج ابراهيم با او همراه بود وابراهيم به مناسبتهايى چند شعر خوانده استكه مفضل از آن اطلاعى نداشته است قتل ابراهيم ظهر روز دوشنبه 25 ذيقعده سال 145ق اتفاق افتاد وسرش را روز سهشنبه پيش منصور بردند "دائرةالمعارف تشيع"
ابراهيم
بن عثمان ابو ايوب خزاز :
از رواةموثق وداراى مرتبه والائى در علم وتقوى بوده وشيخ ونجاشى او را توثيق نموده وى حديثرا از امام صادق "ع" وامام كاظم "ع" روايت ميكند "جامع الرواة"ابراهيم
بن على كفعمى به كفعمى رجوع شود
ابراهيم
بن مالك اشتر :
وى هنگام خروجمختار بن ابى عبيده ثقفى با او بود ودر سال 67 هجرى به سردارى لشكر منصوب وبه ضبطموصل مأمور شد وسپاه شام را كه از طرف خليفه اموى آمده بودند شكست داد وعبيداللَّهبن زياد را بكشت ابراهيم پس از قتل مختار به مصعب پيوست وبه دولت ابن زبير خدمتكرد چون عبدالملك مروان لشكر به عراق فرستاد ابراهيم در جنگى كه بين سپاهيانمصعب واهل شام رخ داد كشته شد "دهخدا"ابراهيم
بن محمد بن على بن عبداللَّه بن جعفر :
وى از نسل جعفر طيار واز موثقين در نقل حديث بشمار آمده وجد سليمان جعفرىمعروف است او از ياران امام صادق "ع" بوده واز آن حضرت وامام كاظم"ع" حديث نقلكرده است واز شهود وصيت امام كاظم"ع" نيز بوده است ابراهيم
بن محمد :
"م 132 ق" ابواسحاقابراهيم بن محمد ابن على بن عبداللَّه بن عباس ، معروف به ابراهيم امام ، پيشواىشيعيان كيسانى وجنبش سرّى عباسيان وى در 125 ق كه پدرش محمد درگذشت به وصيت اوبه امامت نشست وبىدرنگ كارهاى پدر را دنبال كرد ، داعيانى به اطراف ، بالاخصخراسان كه عباسيان به مردم آن بيش از جاهاى ديگر اميد بسته بودند ، فرستادونمايندگان شيعيان عراق وخراسان را كه براى دادن گزارش وگرفتن دستور در حميمه بهخدمت او مىشتافتند با زيركى وهوشمندى رهنمود مىداد ولى سازمان دهنده اصلى جنبشعباسيان ابوهاشم بكير بن ماهان بود كه در 105 ق به بيعت عباسيان در آمد واندكى بعدكه رهبرى دعوت را بدست گرفت تمامى نقبا وداعيان عباسى به دستور وهدايت وى كار مىكردندوهم او بود كه ابومسلم را در زندان كوفه كشف كرد وپس از رهايى از بند به خدمتابراهيم امام برد در ذيحجه 125 ق كه ابراهيم در ازدحام حج گزاران با نقباى دعوتديدار كرد ، برخى از آنان از وى خواستند كه آشكارا بر بنى اميه بيرون آيد ، اماابراهيم كه منتظر رسيدن فرصت مناسب بود به خواسته آنان اعتنايى نكرد وبا دادندستورهاى لازم به ايشان به حميمه بازگشت با مرگ بكير بن ماهان در 127 ق، ابراهيمابوسلمه خلال را كه داماد بكير بود به سفارش پدر زنش مأمور ادامه كار او كرد اماگذشته از بكير وابوسلمه كه مسؤول رهبرى ونشر دعوت عباسى در عراق بودند، بسيارىديگر نيز در خراسان فعاليت مىكردند كه از آن جمله بود سليمان ابن كثير خزاعى كهشيعيان خراسان وى را سخت بزرگ مىداشتند وامام عباسى اعتماد زيادى به او داشت ابراهيمدر 128 ق ابومسلم را با دستورهاى تازه به خراسان فرستاد وچون پيش از اين سليمان بنكثير وى را از مساعد بودن اوضاع در خراسان با خبر ساخته بود ، به ابومسلم فرمانداد كه دعوت را علنى كند وعلم قيام برافرازد سفارشهاى ابراهيم به ابومسلم درمورد رفتار وى با تازيان خراسان وبهرهبردارى از اختلاف آنان به سود قيام از تدبيروهوشمندى امام عباسى خبر مىدهد وى به ابومسلم سپرد كه با قبيله نزار دشمنى كند، حتى المقدور يمنىها را به خود نزديك گرداند ودر مورد ربيعه جانب احتياط نگهدارد همچنين هر كه را بدو گمان بد مىرود به كام مرگ سپارد ودر صورت لزوم هيچيك ازكسانى را كه در خراسان به عربى سخن مىگويند زنده نگذارد اما در آستانه پيروزىقيام كه سپاه سياه جامگان به عراق در آمدند ، به دستور مروان حمار ابراهيم را درحميمه دستگير كردند وبه حران كه خليفه اموى آنجا را به واسطه بروز شورشهاى پى درپى در عراق وشام تختگاه خود ساخته بود انتقال دادند مروان به واسطه محبوبيتى كهابراهيم در ميان مردم داشت ونيز از بيم طغيان بنى هاشم جرأت نيافت كه او را به قتلرساند ، از اين رو ناچار وى را زندانى كرد ؛ اما در دل چارهاى مىانديشيد تا بهگونهاى او را نابود كند به قولى بهاشاره خليفه ، ابراهيم را به زهر بكشتنديا سقف زندان را بر سرش فرود آوردند ، امابه احتمال زياد وى به واسطه ابتلا بهبيمارى طاعون كه در سال 132 ق در شام شيوعيافته بود درگذشت "دائرةالمعارف تشيع"